گنجور

 
مولانا

آن مه که هست گردون گردان و بی‌قرارش

وان جان که هست این جان وین عقل مستعارش

هر لحظه اختیاری نو نو دهد به جان‌ها

وین اختیارها را بشکسته اختیارش

من جسم و جان ندانم من این و آن ندانم

من در جهان ندانم جز چشم پرخمارش

آن روی همچو روزش وان رنگ دلفروزش

وان لطف توبه سوزش وان خلق چون بهارش

عشقش بلای توبه داده سزای توبه

آخر چه جای توبه با عشق توبه خوارش

چون دوست و دشمن او هستند رهزن او

ماییم و دامن او بگرفته استوارش

از عشق جام و دورش شاید کشید جورش

چون گوش دوست داری می‌بوس گوشوارش

من حلقه‌های زلفش از عشق می‌شمارم

ور نه کجا رسد کس در حد و در شمارش

لطفش همی‌شمارم دل با دم شمرده

جانیش بخش آخر ای کشته زار زارش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۲۶۵ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

روی تو جان جانست از جان نهان مدارش

آنچ از جهان فزونست اندر جهان درآرش

ای قطب آسمان‌ها در آسمان جان‌ها

جان گرد توست گردان می‌دار بی‌قرارش

همچون انار خندان عالم نمود دندان

[...]

امیرخسرو دهلوی

مستی گرفت شیوه آن چشم پر خمارش

شد ختم جان فزایی بر لعل آبدارش

تا باغ حسن گیرد نزهت، قضا نهاده

سروی ز قامت او بر طرف جویبارش

افزود مهرش آندم دل را که بی حجابی

[...]

کلیم

نبود عجب که باشد سرگشته صدهزارش

آنشاخ گل که گردد برگرد سر بهارش

غلطد بر آن بناگوش از موج زلف دیگر

در آب عارض افتد چون عکس گوشوارش

بر قامت شهیدان خیاط عشق دوزد

[...]

صامت بروجردی

از خاک ره سروی بگرفت در کنارش

وز صفحه جبین ساخت پاک از وفا غبارش

مرهم به زخم بنهاد از چشم اشکبارش

حر گشت آخر کار بخت خجسته یارش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه