گنجور

 
مولانا

روی تو جان جانست از جان نهان مدارش

آنچ از جهان فزونست اندر جهان درآرش

ای قطب آسمان‌ها در آسمان جان‌ها

جان گرد توست گردان می‌دار بی‌قرارش

همچون انار خندان عالم نمود دندان

در خویش می‌نگنجد از خویشتن برآرش

نگذارد آفتابش یک ذره اختیارم

تا اختیار دارم کی باشم اختیارش

از خاک چون غباری برداشت باد عشقم

آن جا که باد جنبد آن جا بود غبارش

در خاک تیره دانه زان رو به جنبش آمد

کز عشق خاکیان را بر می‌کشد بهارش

هم بدر و هم هلالش هم حور و هم جمالش

هم باغ و هم نهالش چون من در انتظارش

جامش نعوذبالله دامش نعوذبالله

نامش نعوذبالله والله که نیست یارش

من همچو گلبنانم او همچو باغبانم

از وی شکفت جانم بر وی بود نثارش

چون برگ من ز بالا رقصان به پستی آیم

لرزان که تا نیفتم الا که در کنارش

حیله گریست کارش مهره بریست کارش

پرده دریست کارش نی سرسریست کارش

می‌خارد این گلویم گویم عجب نگویم

بگذار تا بخارد بی‌محرمی مخارش

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۲۶۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

آن مه که هست گردون گردان و بی‌قرارش

وان جان که هست این جان وین عقل مستعارش

هر لحظه اختیاری نو نو دهد به جان‌ها

وین اختیارها را بشکسته اختیارش

من جسم و جان ندانم من این و آن ندانم

[...]

امیرخسرو دهلوی

مستی گرفت شیوه آن چشم پر خمارش

شد ختم جان فزایی بر لعل آبدارش

تا باغ حسن گیرد نزهت، قضا نهاده

سروی ز قامت او بر طرف جویبارش

افزود مهرش آندم دل را که بی حجابی

[...]

کلیم

نبود عجب که باشد سرگشته صدهزارش

آنشاخ گل که گردد برگرد سر بهارش

غلطد بر آن بناگوش از موج زلف دیگر

در آب عارض افتد چون عکس گوشوارش

بر قامت شهیدان خیاط عشق دوزد

[...]

صامت بروجردی

از خاک ره سروی بگرفت در کنارش

وز صفحه جبین ساخت پاک از وفا غبارش

مرهم به زخم بنهاد از چشم اشکبارش

حر گشت آخر کار بخت خجسته یارش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه