گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

مستی گرفت شیوه آن چشم پر خمارش

شد ختم جان فزایی بر لعل آبدارش

تا باغ حسن گیرد نزهت، قضا نهاده

سروی ز قامت او بر طرف جویبارش

افزود مهرش آندم دل را که بی حجابی

بنمود روی تابان خورشید سایه دارش

آوازه بت حسن بنشست بی توقف

ناگاه چون بر آمد از روم و زنگبارش

از شب اثر نماند، از شام چون بیاید

از شش جهات گیتی از ماه پنج و چارش

بکشا ز قفل یاقوت آن درج زر به خنده

کارم روان ز دیده گوهر بسی نثارش

خونریز تیر غمزش زان روی شد که دارد

در نیم روز مسکن چشم سیاه کارش

ظلمش گذشت از حد زان قصه غصه کردم

تا داد من ستاند ثانی شهریارش

تا قافیه است باقی راند کلام خسرو

لیکن طریق احسن اینجاست اختصارش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

روی تو جان جانست از جان نهان مدارش

آنچ از جهان فزونست اندر جهان درآرش

ای قطب آسمان‌ها در آسمان جان‌ها

جان گرد توست گردان می‌دار بی‌قرارش

همچون انار خندان عالم نمود دندان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
کلیم

نبود عجب که باشد سرگشته صدهزارش

آنشاخ گل که گردد برگرد سر بهارش

غلطد بر آن بناگوش از موج زلف دیگر

در آب عارض افتد چون عکس گوشوارش

بر قامت شهیدان خیاط عشق دوزد

[...]

صامت بروجردی

از خاک ره سروی بگرفت در کنارش

وز صفحه جبین ساخت پاک از وفا غبارش

مرهم به زخم بنهاد از چشم اشکبارش

حر گشت آخر کار بخت خجسته یارش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه