گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مشتاق اصفهانی

تو را فلک به من ای ماه مهربان نگذاشت

چراغ کلبهٔ من بودی آسمان نگذاشت

چه از بهار خود آن شاخ گل به گلشن دید

که شد خزان و بر آن مرغی آشیان نگذاشت

تو چون ز غیر شناسی مرا که هرگز فرق

گلی میانهٔ گلچین و باغبان نگذاشت

به تن ، مپرس چُو شمعَم شبِ فراق چه کرد؟

گداز عشق که مغزم در استخوان نگذاشت

به باغِ خویش مَدِه کود هم کنون ، که در آن،

گلی به شاخ گلی غارت خزان نگذاشت

هزار صید به هر سو فکند و حیرانم

که صیدافکن من تیر در کمان نگذاشت

منم ز خیل سگان تو و فغان که شبی

بر آستان توام جور پاسبان نگذاشت

فغان که رفت چو شمع از میان و با تو شبی

حدیث سوز تو مشتاق در میان نگذاشت

 
 
 
هاتف اصفهانی

ز غمزه، چشم تو یک تیر در کمان نگذاشت

که اول از دل مجروح من نشان نگذاشت

ز بی‌وفایی گل بود مرغ دل آگاه

از آن به گلبن این گلشن آشیان نگذاشت

ز شوق دیدن آن گل، ستم نگر که شدم

[...]

آذر بیگدلی

زبان، غمی که بدل داشتم نهان نگذاشت

نهفته بود غمی در دلم، زبان نگذاشت!

بر آستانه اش ار سر گذاشتم چه عجب؟!

بر آستانه ی او سر نمی توان نگذاشت!

علاج حسرت بلبل کند گلی که شکفت

[...]

رفیق اصفهانی

همین نه در دل من صبر، دلستان نگذاشت

که صبر در دل و آسایشم به جان نگذاشت

مجوی تاب و توان از دلم که خیل غمت

توان و تاب به دلهای ناتوان نگذاشت

فلک گذاشت به هجرم ز وصل یار اگر

[...]

سحاب اصفهانی

به کوی یار مرا جور آسمان نگذاشت

گذاشت اینکه بمانم به کویش آن نگذاشت

فغان ز بیم خزان داشت بلبل و گلچین

گلی بگلشن تا موسم خزان نگذاشت

نه از هلاک من پیر آن جوان نگذشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه