جان بقید تنم از کوی کسی افتاده است
بلبلی از چمنی در قفسی افتاده است
باید افغان ز جفای تو و افغان کز ضعف
کار ما خسته دلان با نفسی افتاده است
زان بکوی عدمم خوش که جز آن کوی کجاست
که نه آنجا بکسی کار کسی افتاده است
فصل گل شد چه بمرغی گذرد آه که او
بی پروبال بکنج قفسی افتاده است
سوز دم رشگ درین بادیه هرجا بینم
آتشی جسته و در جان خسی افتاده است
محمل ناز که زیندشت گذشته است که باز
دل بدنبال صدای جرسی افتاده است
آمدم سوی تو اکنون نکنم چون فریاد
که گذارم بر فیاد رسی افتاده است
هر کسم دید به دنبال نگاهت بیخود
گفت مستی به قفای عسسی افتاده است
نه همین خفته ز بیداد تو در خون مشتاق
کشته تیغ تو در خاک بسی افتاده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.