گنجور

 
مشتاق اصفهانی

از عشق گلبنی است چو بلبل فغان ما

کز سرکشی بخاک فکند آشیان ما

در وصف لعل دلبر شیرین بیان ما

شاخ نبات گشت زبان در دهان ما

رفتیم با سعادت عشق تو زیر خاک

گو روزی هما نشود استخوان ما

رفتیم و خون ریخته بر خاک بس بود

چون صید تیر خورده بکویت نشان ما

آهی نمی‌کشیم که گردد خطا ز خصم

تیری نمی‌جهد بغلط از کمان ما

صدجام می شکستگی از رنگ ما نبرد

گویا زپی بهار ندارد خزان ما

سرگشته مانده‌ایم درین گلستان که نیست

شاخ گلی که سرنکشد ز آشیان ما

کاهید بسکه بی‌تو تن ناتوان ما

شد همچو نی ز مغز تهی استخوان ما

مشتاق طبع عالی ما نیست دون‌پرست

گردد کجا بگرد زمین آسمان ما

 
 
 
ادیب صابر

جاه تو از نوایب گیتی امان ما

جان تو در امان و فدای تو جان ما

خواجوی کرمانی

آن ماه مهر پیکر نامهربان ما

گفت ای بنطق طوطی شکّرستان ما

وقت سحر شدی بتماشای گل بباغ

شرمت نیامد از رخ چون گلستان ما

در باغ سرور از حیا پای در گلست

[...]

قاسم انوار

از حد گذشت قصه درد نهان ما

ترسم که ناله فاش کند راز جان ما

جایی رسید ناله که از آسمان گذشت

با او بهیچ جا نرسید این فغان ما

ما گم شدیم در طلب حی لایموت

[...]

صوفی محمد هروی

از حد گذشت حالت جوع نهان ما

ترسم که ضعف فاش کند راز جان ما

می گفت قلیه با دل بریان برنج را

غافل مشو ز گریه و آه و فغان ما

سرگشته ایم در طلب گرده و عسل

[...]

اهلی شیرازی

ای حیرت صفات تو بند زبان ما

انگشت حیرت است زبان در دهان ما

جان می‌دهد نشان که تو در دل نشسته‌ای

زان دلنشین بود سخن دل نشان ما

ما ذره‌ایم و ذات تو خورشید قدر و شأن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه