گنجور

 
مشتاق اصفهانی

یکره ز وصل خویش مرا بهره‌مند کن

اغیار را بر آتش غیرت سپند کن

ای میوه امید فرود آی خود ز شاخ

یا آنکه دست کوته ما را بلند کن

ز اغیار درد خویش‌ستان و بمن سپار

یا زین میان علاج من دردمند کن

دارای هزار خاک‌نشین شهسوار من

گاهی نگاه در ته پای سمند کن

تا کی خوریم از غم زلف تو پیچ‌وتاب

یکحلقه وقف گردن ما زین کمند کن

خواهی نه تلخ‌کام گر از زهر حسرتم

آن کنج لب که گفت پر از نوشخند کن

مشتاق را ز عشق نصیحت چه فایده

ای پندگو برای خدا ترک پند کن