گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مشتاق اصفهانی

برون قدر من از جرگ گرفتاران شود پیدا

که در دوری به یاران قیمت یاران شود پیدا

ز جنبش کرد مژگان حال چشمت را بیان اما

ز بی‌تابی نبض احوال بیماران شود پیدا

به بزم اهل غفلت آنچه دانا می‌کشد داند

کسی در جرگ مستان گر ز هشیاران شود پیدا

زنند این قوم پر از حق‌پرستی لاف و می‌ترسم

که گر کاوند بت از جیب دین‌داران شود پیدا

رضا باغی بود کآنجا ز آتش سبزه می‌روید

چو خطی کز عذار لاله‌رخساران شود پیدا

چکد حسرت ز سر تا پایم آن حال دگرگونم

که گاه نزع بیمار از پرستاران شود پیدا

دلم را تازه‌رویی اشک غم مشتاق می‌بخشد

طراوت باغ را چندانکه از باران شود پیدا