برون قدر من از جرگ گرفتاران شود پیدا
که در دوری به یاران قیمت یاران شود پیدا
ز جنبش کرد مژگان حال چشمت را بیان اما
ز بیتابی نبض احوال بیماران شود پیدا
به بزم اهل غفلت آنچه دانا میکشد داند
کسی در جرگ مستان گر ز هشیاران شود پیدا
زنند این قوم پر از حقپرستی لاف و میترسم
که گر کاوند بت از جیب دینداران شود پیدا
رضا باغی بود کآنجا ز آتش سبزه میروید
چو خطی کز عذار لالهرخساران شود پیدا
چکد حسرت ز سر تا پایم آن حال دگرگونم
که گاه نزع بیمار از پرستاران شود پیدا
دلم را تازهرویی اشک غم مشتاق میبخشد
طراوت باغ را چندانکه از باران شود پیدا