گنجور

 
مشتاق اصفهانی

می دو چشم تو ندانم ز چه پیمانه زدند

که ره دین و دل عاقل و دیوانه زدند

توئی آنشمع که هر شام ملایک تا صبح

در هوای تو پروبال چو پروانه زدند

کشم از دیر چسان پا که در آن مغبچگان

ره دین و دلم از جلوه مستانه زدند

خسرو ملک جنونم بر من مجنون کیست

کاول این قرعه بنام من دیوانه زدند

سوخت جامی ز می عشقم و پیداست که چیست

حال آنان که از این می دوسه پیمانه زدند

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
ناصر بخارایی

دوش مرغان چمن نعرهٔ مستانه زدند

آتشی در دل شوریدهٔ دیوانه زدند

زاهدان خیمهٔ عشرت سوی میخانه زدند

خیز کز باد صبا زلف سمن شانه زدند

حافظ

دوش دیدم که ملایک دَرِ میخانه زدند

گِلِ آدم بِسِرشتَند و به پیمانه زدند

ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت

با منِ راه‌نشین بادهٔ مستانه زدند

آسمان بارِ امانت نتوانست کشید

[...]

قاسم انوار

عاشقان را چو صلا جانب می خانه زدند

آتشی بود که اندر دل دیوانه زدند

در تمنای تو عشاق ز پای افتاده

مست گشتند و ز مستی کف مستانه زدند

عکس ساقی چو درین باده صافی افتاد

[...]

جامی

صبحدم دردکشان نقب به میخانه زدند

بوسه بر یاد لبت بر لب پیمانه زدند

زاهدان سبحه به کف عازم آن بزم شدند

رقم نقل چو بر سبحه صد دانه زدند

صوفیان را دهن از ورد سحر بربستند

[...]

امیرعلیشیر نوایی

صبح رندان صبوحی در میخانه زدند

در خرابات مغان ساغر مستانه زدند

می رنگین به خم عشق که بد مالامال

دوره کرده قدح و جام به پیمانه زدند

رازهایی که شنیدن نتوانست ملک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه