گنجور

 
مشتاق اصفهانی

ناله به کوی او دلم بهر چه بس نمی‌کند

یار ستیزه کار من یاری کس نمی‌کند

نیست به فکر سینه‌ام گم شده دل که چون رهد

مرغ اسیر از قفس یاد قفس نمی‌کند

گر نه ضعیف ما خود و همت ما بود قوی

بهر چه عنکبوت ما صید مگس نمی‌کند

منع مکن ز ناله‌ام کآنچه به من جدا ز تو

سوز فراق می‌کند شعله به خس نمی‌کند

نیست دم مرا اثر ورنه قفای محملش

می‌کنم آنقدر که من ناله جرس نمی‌کند

دل مگرت خبر دهد گاه ز حالم از تپش

ورنه ضعیف ناله‌ام کار نفس نمی‌کند

دل کشد از نگاه او آنچه به مست روز و شب

بیم جفای شحنه و جور عسس نمی‌کند

 
 
 
محتشم کاشانی

لعل تو رد شکست من زمزمه بس نمی‌کند

آن چه تو دوست میکنی دشمن کس نمی‌کند

از سخن حریف سوز آن چه تو آتشین زبان

با من خسته میکنی شعله به خس نمی‌کند

راحله از درت روان کردم و این دل طپان

[...]

آذر بیگدلی

خو به جفا نگار من، کرده و بس نمی‌کند

یار کسی نمی‌شود، یاری کس نمی‌کند

سنگ جفای باغبان، موسم گل به گلستان

تا پر مرغ نشکند، یاد قفس نمی‌کند

در چمنی که می‌زند زاغ ترانه بر گلش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه