ما به عهدت خانهٔ دل از طرب پرداختیم
در به روی خوش دلی بستیم و با غم ساختیم
سایهپرور ساخت صد مجنون صحراگرد را
رایتی کاندر بیابان جنون افراختیم
خشک بر جا ماند رخش فارس گردون چو ما
توسن جرات به میدان محبت تاختیم
عشق او ما را گرفت از چنگ دیگر دلبران
تن برون بردیم ازین میدان ولی جان باختیم
گر توکل را درین دریاست دخل ناخدا
بادبان برکش که ما کشتی در آب انداختیم
تا محک فرسا نشد نقد محبت یک به یک
ما زر ناقص عیار خویش را نشناختیم
محتشم بهر چراغ افروزی در راه وصل
هرزه مغز استخوان خویش را بگداختیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عشق و دلدادگی اشاره میکند. او به خاطر عشق، زندگی را با شادی و غم آمیخته و خانه دلش را با شادی پر کرده است. هم چنین، او از فراق دیگر دلبران رنج میبرد و هرچند که ظاهراً از میدان عشق خارج شده، ولی هنوز دلش درگیر است. شاعر به توکل و اعتماد به خدا اشاره میکند و میگوید که عشق واقعی نباید از خطرها بترسد. او با این دقت بر این نکته تأکید میکند که ارزش عشق را نمیفهمد و تلاش میکند روشنایی به راه وصال بیاورد، اما باید از خودگذشتگی کند. در نهایت، او به انسانی میرسد که برای عشق خود حاضر است از تمامی وجودش بگذرد.
هوش مصنوعی: ما برای وفای به وعدهات، دل خود را با شادی آراستهایم، در دل را به روی خوشی باز کردهایم و با غم کنار آمدهایم.
هوش مصنوعی: ما در دل بیابان جنون، پرچم خود را برافراشتیم و در این مسیر، صدها مجنون را که در جستجوی سایه و آرامش بودند، تحت حمایت و پرورش قرار دادیم.
هوش مصنوعی: اسب زیبای آسمان بر زمین بیحرکت ماند، اما ما با جسارت به میدان عشق شتافتیم.
هوش مصنوعی: عشق او ما را از چنگ سایر عاشقان رها کرد و از میدان رقابت با دیگران خارج شدیم، اما در عوض جان خود را فدای این عشق کردیم.
هوش مصنوعی: اگر به توکل و اعتماد تکیه کنی و در این دریا قرار بگیری، ناخدا باید بادبان را بالا بکشد، چون ما کشتی را در آب قرار دادهایم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق واقعی را از دست ندهیم، نمیتوانیم ارزش خود را به درستی بشناسیم.
هوش مصنوعی: محتشم برای روشن کردن راه وصال، تمام وجود و جان خود را فدای عشق کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما چو قدر وصلت، ای جان و جهان، نشناختیم
لاجرم در بوتهٔ هجران تو بگداختیم
ما که از سوز دل و درد جدایی سوختیم
سوز دل را مرهم از مژگان دیده ساختیم
بسکه ما خون جگر خوردیم از دست غمت
[...]
ما به رنجوری و مهجوری و دوری ساختیم
بزم وصل دوست را با دیگران پرداختیم
نقد قلب ما نشد رایج به بازار وفا
تا چو زر در بوته غم صد رهش نگداختیم
قامت ما چنگ شد و اندر سماع اهل درد
[...]
تا بنای عاشقی در کاینات انداختیم
چتر رفعت را بملک لامکان افراختیم
چون ظهور کل او اول بنقش ما نمود
بار دیگر ما جهان را مظهر خود ساختیم
شد نهان در پرده کثرت جمال وحدتم
[...]
ما ز شغل آب و گل آیینه را پرداختیم
خانه سازی را به خودسازی مبدل ساختیم
می کند خون در جگر باد خزان را همچو سرو
رایت سبزی که از آزادگی افراختیم
تا نسوزد آرزو در دل، نگردد سینه صاف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.