گنجور

 
محتشم کاشانی

دلم که بی‌تو لگدکوب محنت و الم است

خمیرمایهٔ چندین هزار درد و غم است

نمونه‌ایست دل من ز گرگ یوسف گیر

که در نهایت حرمان به وصل متهم است

من آن نیم که نهم پا ز حد برون ورنه

میانهٔ من و سر حد وصل یک قدم است

علامت شه حسن است قد و کاکل او

که بر سر سپه فتنه بهترین علم است

نظیر لعل تو بسیار هست غایتش آن

که در خزانهٔ سلطان خطه عدم است

دمی کشی به عتابم دمی به لطف خطاست

چه قاتلی تو که تیغ ستیزه‌ات دو دم است

تو شاه حسنی و بر درگهت به بانک بلند

کسی که لاف گدائی زده‌ست محتشم است