آن که شد تا حشر لازم صبر در هجران او
مرگ بر من کرد آسان درد بی درمان او
من که بی او زنده تا یک روز دیگر نیستم
چون نباشم تا ابد در دوزخ حرمان او
دارم اندر پیش از دوری ره مشکل که هست
در عدم ماوا گرفتن منزل آسان او
من گریبان چاکم از یکروزه هجران وای اگر
تا ابد کوته بماند دستم از دامان او
روشن از سوز وداعم شد که میماند به دل
تا قیامت آرزوی قامت فتان او
کاش بردی همره خویشم که گردانیدمی
در بلاهای سفر خود را بلاگردان او
جان بزور صبر میبرد از فراقش محتشم
یاد خلق و خوی آن مه شد بلای جان او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بوالحسن کاندر جهان کس نیست بی احسان او
مردی و رادیست سال و ماه رسم و سان او
چون بمیدان نیزه بردارند سالاران او
چون به ایوان باده بگسارند دلداران او
کافر از دوزخ نیارد یاد با میدان او
[...]
ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او
همچو من شو گرد یک یک حلقه سرگردان او
منت صد جان بیار و بر سر ما نه به حکم
وز سر زلفش نشانی آر ما را زان او
گاه از چوگان زلفش حلقهٔ مشکین ربای
[...]
یاد باد آن خط مشکین بر مه تابان او
یاد باد آن ماه مهرافروز نورافشان او
یاد باد آن بر زمین چون سرو بستان رفتنش
یاد باد آن بر سمند بادپا جولان او
رفت آن شاهی که چون خوان گستراندی روز بار
[...]
خضر اگر در خواب بیند خنجر مژگان او
می شود زخم نمایان عمر جاویدان او
حسن شرم آلود او زیور نمی گیرد به خود
شبنم بیگانه را ره نیست در بستان او
آستین از شاخ گل دارند دایم بر دهن
[...]
دلبر صابون فروشم دل بود حیران او
پاکدامانی ندیدم بر در دکان او
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.