گنجور

 
محتشم کاشانی

به خوبی ذره‌ای بودی چه در کوی تو جا کردم

به دامن گرم آتشپاره‌ای اما خطا کردم

منت دادم به کف شمشیر استغنا که افکندی

تن اهل وفا در خون ولی بر خود جفا کردم

تو خود آئینه‌ای بودی ولی ماه جمالت را

من از فیض نظر آئینهٔ گیتی نما کردم

بلای خلق بودی اول ای سرو سهی بالا

منت آخر بلائی از بلاهای خدا کردم

نبود از صدق روی اهل حاجت در تو بی‌پروا

تو را من از توجه قبله حاجت روا کردم

خریداران ز قحط حسن می‌گشتند گرد تو

تو را من از عزیزی یوسف مصر صفا کردم

کنون او ذوق دارد محتشم از کرده های من

من انگشت تاسف می‌گزم که اینها چرا کردم

 
 
 
عطار

منم آن گبر دیرینه که بتخانه بنا کردم

شدم بر بام بتخانه درین عالم ندا کردم

صلای کفر در دادم شما را ای مسلمانان

که من آن کهنه بت‌ها را دگر باره جلا کردم

از آن مادر که من زادم، دگر باره شدم جفتش

[...]

کمال خجندی

به خالت نسبت مشک ختنا کردم خطا کردم

من این تشبیه بینیت چرا کردم چرا کردم

صبا انداخت در دستم شی زلف چو چوگانش

چه گویم کآن نفس با او چه کردم چه‌ها کردم

چو دیدم قبله روی تو صد ساله نماز خود

[...]

فضولی

به عزم طوف خاک درگهت از دیده پا کردم

دویدم آن قدر کان خاک را چون توتیا کردم

شبی رفتم به کویش ناله‌ای کردم ز درد دل

سگ کویش ز من رنجید بد رفتم خطا کردم

تو محبوبی ز تو رسم وفاداری نمی‌آید

[...]

نظیری نیشابوری

نمی گردید کوته رشته معنی، رها کردم

حکایت بود بی پایان ، به خاموشی ادا کردم

به لذت بود گر لخت جگر گر پاره دل بود

نمک رفت از سخن ، تا با تکلّف آشنا کردم

درین دکان کاسد صد هنر بی یک سبب هیچ است

[...]

فصیحی هروی

درین مدت که در خیل اسیران تو جا کردم

ز من روزی که یک جان خواستی صد جان فداکردم

گرم سوزند فردا هم ز هجران جای آن دارد

که عمر بی‌وفا را توشه راه وفا کردم

لبی کز نازکی بار لطافت برنمی‌تابد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه