به خوبی ذرهای بودی چه در کوی تو جا کردم
به دامن گرم آتشپارهای اما خطا کردم
منت دادم به کف شمشیر استغنا که افکندی
تن اهل وفا در خون ولی بر خود جفا کردم
تو خود آئینهای بودی ولی ماه جمالت را
من از فیض نظر آئینهٔ گیتی نما کردم
بلای خلق بودی اول ای سرو سهی بالا
منت آخر بلائی از بلاهای خدا کردم
نبود از صدق روی اهل حاجت در تو بیپروا
تو را من از توجه قبله حاجت روا کردم
خریداران ز قحط حسن میگشتند گرد تو
تو را من از عزیزی یوسف مصر صفا کردم
کنون او ذوق دارد محتشم از کرده های من
من انگشت تاسف میگزم که اینها چرا کردم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به اشتباهات و خطاهای خود در عشق و محبت میپردازد. او از عشق به محبوبی سخن میگوید که مانند ذرهای در کوی او گم شده و برای او ارزش قائل بوده است. شاعر اعتراف میکند که به جای محبت و وفاداری، به خود جفا کرده و با اقدامات نادرست خود، به دیگران آسیب رسانده است. او به زیبایی محبوب اشاره میکند و میگوید که او خود آیینهای از جمال بوده، اما او نتوانسته از آن بهرهبرداری کند. در نهایت، شاعر از کاری که کرده است پشیمان است و به تاسف میخورد که چرا اینگونه رفتار کرده است.
هوش مصنوعی: تو را به خوبی میشناختم و در مکان خودت در دل جا داده بودم، اما مثل یک شعله کوچک به تو نزدیک شدم و اشتباه کردم.
هوش مصنوعی: من با شمشیر بینیازی، به خودم سختی و دشواری را بخشیدم، حال آنکه شاهد بودم که تو تن وفاداران را در خون افکندهای.
هوش مصنوعی: تو خود یک آئینه بودی، اما من زیباییات را از طریق نگاه به آئینهای که دنیا را نمایش میدهد، مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: ای سرو بلند و زیبا، تو ابتدا باعث زحمت و دردسر مردم بودی، اما در پایان این من بودم که از مصیبتهای خداوند برای تو بلاها و مشکلاتی ایجاد کردم.
هوش مصنوعی: من بدون هیچ نگرانی و تردیدی از صداقت و محبت اهل دین به تو، به سمت قبلهای که نیازهایم را برآورده میکند، توجه کردم و به تو امیدوار شدم.
هوش مصنوعی: خریداران به خاطر کمبود زیبایی در جستجوی تو بودند و من تو را مانند یوسف مصری از یک فرد عزیز پاک و خوب کردم.
هوش مصنوعی: اکنون محتشم از کارهایی که انجام دادهام خوشحال است، اما من از کارهای خودم متاسفم و نمیدانم چرا این کارها را کردهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
منم آن گبر دیرینه که بتخانه بنا کردم
شدم بر بام بتخانه درین عالم ندا کردم
صلای کفر در دادم شما را ای مسلمانان
که من آن کهنه بتها را دگر باره جلا کردم
از آن مادر که من زادم، دگر باره شدم جفتش
[...]
به خالت نسبت مشک ختنا کردم خطا کردم
من این تشبیه بینیت چرا کردم چرا کردم
صبا انداخت در دستم شی زلف چو چوگانش
چه گویم کآن نفس با او چه کردم چهها کردم
چو دیدم قبله روی تو صد ساله نماز خود
[...]
به عزم طوف خاک درگهت از دیده پا کردم
دویدم آن قدر کان خاک را چون توتیا کردم
شبی رفتم به کویش نالهای کردم ز درد دل
سگ کویش ز من رنجید بد رفتم خطا کردم
تو محبوبی ز تو رسم وفاداری نمیآید
[...]
نمی گردید کوته رشته معنی، رها کردم
حکایت بود بی پایان ، به خاموشی ادا کردم
به لذت بود گر لخت جگر گر پاره دل بود
نمک رفت از سخن ، تا با تکلّف آشنا کردم
درین دکان کاسد صد هنر بی یک سبب هیچ است
[...]
درین مدت که در خیل اسیران تو جا کردم
ز من روزی که یک جان خواستی صد جان فداکردم
گرم سوزند فردا هم ز هجران جای آن دارد
که عمر بیوفا را توشه راه وفا کردم
لبی کز نازکی بار لطافت برنمیتابد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.