گنجور

 
محتشم کاشانی

من نه آن صیدم که بودم پاسدار اکنون مرا

ورنه شهبازی ز چنگت می‌کشد بیرون مرا

زود می‌بینی رگ جانم به چنگ دیگری

گر نوازش می‌کنی زین پس به این قانون مرا

آن که دی بر من کشید از غمزه صد شمشیر تیز

تا تو واقف می‌شود می‌افکند در خون مرا

آن که دوش از پیش چشم ساحرش بگریختم

تا تو می‌یابی خبر می‌بندد از افسون مرا

آن که در دل خیل وسواسش پیاپی می‌رسد

تا تو خود را می‌رسانی می‌کند مجنون مرا

آن که از یک حرف مستم کرد اگر گوید دو حرف

می‌تواند کرد مدهوش از لب میگون مرا

آن گران تمکین که من دیدم همانا قادر است

کز تو بار عاشقی بر دل نهد افزون مرا

گر به آن خورشیدرو یک ذره خود را می‌دهم

می‌برد در عزت از رغم تو بر گردون مرا

چون گریزم محتشم گر آن بت زنجیر موی

پای دل بندد پس از تحقیق این مضمون مرا

 
 
 
ناصر بخارایی

نرگس مستت نشانده همچو گل در خون مرا

کی رود چون غنچه مهر تو ز دل بیرون مرا

روی خود بر رو نهد، صبح ابد لیلی تو را

بوسه‌ای بر رو زند، روز جزا مجنون مرا

همچو گردونم ز دل بیرون نیاید مهر تو

[...]

صائب تبریزی

در بهشت افکند آن رخسار گندم گون مرا

شست یاد کوثر از دل آن لب میگون مرا

از تماشای رخش چون چشم بردارم، که هست

چهره گلرنگ او گیرنده تر از خون مرا

خط آزادی طمع زان روی نوخط داشتم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
بیدل دهلوی

وهم راحت صید الفت‌کرد مجنون مرا

مشق تمکین لفظ‌گردانید مضمون مرا

گریه توفان‌کرد چندانی‌که دل هم آب شد

موج سیل آخر به دریا برد هامون مرا

داده‌ام ازکف عنان و سخت حیرانم‌که باز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
عمان سامانی

می دهی ساغر به یاد آن لب میگون مرا

ساقی امشب می کنی تا کی به ساغر خون مرا

مدعی پیوسته گوید عیب او غافل که عشق

چهره لیلی نمود از دیده مجنون مرا

در درون خلوت دل عشق آن زیبا جمال

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه