گنجور

 
محیط قمی

ما پاک دلان بی ریاییم

مرآت جمال کبریاییم

در طور تقرّب و تجرّد

مدهوش تجلّی خداییم

از خویش تهی، زدوست سرشار

او گشته دگر نه من نماییم

بی پرده شود جمال مقصود

روزی که زپرده رخ نماییم

زآن دم که دمیده دوست در ما

پیوسته در آن هوا هبابیم

فانی شده در هوای جانان

پیوسته در آن هوا هباییم

به گرفته هوای طرف بامش

پرواز کنان در آن هواییم

تا خاک شدیم در ره دوست

در چشم سپهر توتیاییم

چون درگذری زملک امکان

آگاه شوی که ما کجاییم

از عیش و نشاط روزه داران

از گردش چرخ غم فزاییم

بگذار لبان تو به بوسم

تا روزه به نقل و می گشاییم

زالطاف علی شه ولایت

در کسوت فقر پادشاییم

در خورد غلامیش نباشیم

او را سگ حاجب سراییم

نی نی سگ آستان او را

مانند سپهر خاک پاییم

عالم زنوای ما است پرشور

تا پر ز، دم تو هم چو ناییم

خاک از نظری کنیم اکسیر

برتر به اثر زکیمیاییم

یک دم نرسد مدد گر از وی

فانی شده و دگر نپاییم

فیض از دم ما «محیط» جوید

چون لب پی مدحتش گشاییم

تا محرم راز عشق گشتیم

بیگانه زخویش و آشناییم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
نظامی

هر کودکی از امید و از بیم

مشغول شده به درس و تعلیم

نسیمی

نی مال و نه زر نه گنج و نه سیم

آسوده ز خوف و ایمن از بیم

شمس مغربی

ما جام جهان نمای ذاتیم

ما مظهر جمله صفاتیم

ما نسخه نامه اللهیم

ما گنج طلسم کائناتیم

هم صورت واجب الوجودیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه