ساقیا زان می دیرینه بده جامی چند
که زیک جرعه ی آن پخته شود خامی چند
گوش دل باز کن ای عاشق مشتاق که باز
دارم از جانب جانان به تو پیغامی چند
همّتی کُن که به جانان رسی ای جان عزیز
گر برون زین تن خاکی بنهی گامی چند
لذت عمر خضر یابم و فیض شب قدر
با رخ و زلف تو گر صبح کنم شامی چند
با خضر تا چه کند رنج حیات ابدی
کشت ما را غم بیهوده ی ایامی چند
شد زکیفیت چشمان تو ما را معلوم
که همه عمر توان ساخت به بادامی چند
گرد خال سیهت زلف بخم دانی چیست؟
گرد یک دانه بگسترده قضا دامی چند
پی صید دل آشفته ی من از هر سو
دامی از طرّه بگسترده دل آرامی چند
آدمی زاده پی دنیای فانی نرود
زانکه این مزرعه وقف است به انعامی چند
این عجب با که توان گفت که ما گردیدیم
نیک نام از شرف دولت بد نامی چند
چشم دارد به دم مرگ وصف حشر «محیط»
کز کرم ساقی کوثر دهدش جامی چند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ساقیا باز خرابیم بده جامی چند
پختهای چند فرو ریز به ما خامی چند
صوفی و گوشهٔ محراب و نکونامی و زرق
ما و میخانه و دردی کش و بدنامی چند
باده پیش آر که بر طرف چمن خوش باشد
[...]
حَسْبِ حالی نَنِوشتی و شد ایّامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند؟
ما بدان مقصدِ عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نَهَد لطفِ شما گامی چند
چون مِی از خُم به سبو رفت و گُل افکند نقاب
[...]
به علی رغم عدو باز زدم جامی چند
توبه بشکستم و وارستم از این خامی چند
منم و رندی و خاصان سراپردهٔ عشق
فارغ از سرزنش عام کالانعامی چند
فرصت از دست مده زلف نگاری به کف آر
[...]
منم امروز حریف قدح آشامی چند
چهره رنگین چو گل از باده گل اندامی چند
بهر ساقیگری و مطربی و قوالی
کرده آرام دل خویش دلارامی چند
وادی قدس بود کوی مغان باد سرم
[...]
نیم بسمل شدم از غمزه خودکامی چند
در دل آرام ندارم ز دلارامی چند
عقل، بسیار به هشیاری خود مغرور است
ساقیا خیز و بده ازپی هم جامی چند
با همه بیگنهی خوشدلم از بسمل خویش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.