گنجور

 
غروی اصفهانی

ز اقلیم حقیقت تا طبیعت رخت بر بستم

چنان سرگشتگی دیدم که گم شد رشته از دستم

به زندان تن و بند زن و فرزند افتادم

به آرامی نخفتم شب، به روز آسوده ننشستم

شدم آواره از گلزار وحدت با دلی پر خون

چه گویم از که بگسستم ندانم با که پیوستم

نه هشیارم که یابم بهره ای از صحبت شیرین

نه از شور شراب عشق، لیلای ازل مستم

منم طوطی و با زاغ و زغن در یک قفس رفتم

منم دستان ولیکن با غراب البین همدستم

همای عرش پیما بودم و از طالع وارون

کنون همراز باز آز در این منزل پستم

نگارا گر پر و بال مرا خستیّ و بشکستی

ولی عهد مودت را من بشکسته نشکستم

چه دریای غمت دیدم وداع جسم و جان گفتم

چه جویای لبت گشتم ز جوی زندگی جستم

نگارا مفتقر را نیست کن چندانکه بتوانی

به جرم آنکه پندارد که من با هستیت هستم

 
 
 
سنایی

الا ای ساقی دلبر مدار از می تهی دستم

که من دل را دگرباره به دام عشق بربستم

مرا فصل بهار نو به روی آورد کار نو

دلم بربود یار نو بشد کار من از دستم

اگر چه دل به نادانی به او دادم به آسانی

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

من از تشریف مولانا چنان تنگ آمدم الحق

که در وی می گمان بردم که من ماهی در شستم

از آن دراعّۀ تنگم قبای صبر تنگ آمد

بلی چون تنگ روزیّم به رزق خویش پیوستم

چو شرط آمد که هر ظرفی بود از جنس مظروفش

[...]

مولانا

ترش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیدستم

ز افسون‌هاش مجنونم ز افسان‌هاش سرمستم

بتان بس دیده‌ام جانا ولیکن نی چنین زیبا

تویی پیوندم و خویشم کنون در خویش درجستم

همه شب از پریشانی چنان بودم که می دانی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
همام تبریزی

من از دنیا و مافیها دل اندر نیکوان بستم

عجب دارم که بشکیبم ز روی خوب تا هستم

مرا باید که در دستم بود زلف پری رویان

چه باشد گر دهد یا نه مریدی بوسه بر دستم

خیال مهر ورزیدن نبود اندر سرم لیکن

[...]

امیرخسرو دهلوی

ز عشقت خواستم از جان و یک دم با تو ننشستم

بریدم از جهان بهر تو و با تو نپیوستم

تو در ابرو گره بستی و گفتی «خون تو ریزم »

من این فال مبارک را درون دل گره بستم

ندارم حد آن کز شب روان زلف تو لافم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه