گنجور

 
میلی

نداری غم،‌ دلم گر از تو ناخشنود می‌گردد

ز بس کز ناامیدیها تسلّی زود می‌گردد

چنان در جنگ داد بی‌وفایی داد آن بدخو

که نام آشتی نشنیده شرم‌آلود می‌گردد

به راه انتظارش هر دم از بی‌اعتمادیها

گمانها گرد جان آرزو فرسود می‌گردد

من دیوانه را بر ساده لوحی خنده می‌آید

که دنبال تو بدخو از پی مقصود می‌گردد

همانا کرده حاصل رخصت منع مرا امشب

که در بیرون بزمش مدّعی خشنود می‌گردد

چه خواهد بود میلی، اعتماد وعده وصلی

که غیری گر ازان آگه شود، نابود می‌گردد