گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

هنوزت ناز گرد چشم خواب‌آلود می‌گردد

هنوز از تو شکیب عاشقان نابود می‌گردد

چرا دیوانگی نارد مرا در گرد کوی او؟

که در هر گوشه چندین جان ناخشنود می‌گردد

به صد جان بنده‌ام آن غمزه را با آنکه می‌دانم

که مرگم گرد آن پیکان زهرآلود می‌گردد

چه پرسی حال شب‌های کسی کش چون تو غمخواری

همه شب از درون جان غم فرسود می‌گردد

جگر می‌سوزدم، جانا، مشو ناخوش ز بوی من

اگر در گرد دامان تو بوی عود می‌گردد

مناز از روی چون خورشید خود چندین، چو می‌دانی

که روز حسن را سایه به غایت زود می‌گردد

تو معذوری، اگر در روی خسرو چشم نگشایی

چنین کز آه او هر دم جهان پر دود می‌گردد