گنجور

 
نظیری نیشابوری

هوس پروانه است اما به گرد دود می‌گردد

نظر خوبست اما دل غبارآلود می‌گردد

ز کاوش‌های مژگان تو پرخون دیده‌ای دارم

که گر شویم به آب بحر خون‌آلود می‌گردد

دلم را کرده ذوقت خوش دگر نگذارم از دستش

دهد تا باز ذوقی دست غم فرسود می‌گردد

تو گر برهم زنی سودای دل، نازی زیان داری

مرا سرمایه دنیا و دین نابود می‌گردد

درین مدت غم هجران عبث بر خود پسندیدم

ندانستم که از مرگم دلت خشنود می‌گردد

کس این بی‌اعتدالی‌های حسنت را کجا گوید

که عاشق پیشت از مهر و وفا مردود می‌گردد

به شفقت گاه‌گاهی سوی خود می‌خوان «نظیری » را

جدایی دیده از وصلت تسلی زود می‌گردد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode