آن غمزه در صف مژه خشمگین نشست
چون شحنهای که بر سر بازار کین نشست
سازد بهانه شرم و نبیند به سوی من
هرجا رقیب پهلوی آن نازنین نشست
صد خار گر به پا بنشیند چو گرد باد
در وادی طلب نتوان بر زمین نشست
شب تا به روز، غیر به بزمش نگاه داشت
شوخی که در برابر من خشمگین نشست
از شوق لعل یار، به گرداب آرزو
میلیّ خون گرفته به رنگ نگین نشست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چشم ستمگرت که بخون در کمین نشست
تیغی کشیده، در ره مردان دین نشست
با روی آتشین چو گذشتی ببوستان
گل را ز انفعال، عرق بر جبین نشست
سرو سهی که خاسته بود از چمن بناز
[...]
از عنبرت غبار چو بر یاسمین نشست
شرمنده گشت نافه و در ملک چین نشست
شد خاک راه جمله تنم زان طمع که دید
آمد خدنگ ناز تو و بر زمین نشست
هر ناوکی که بر دلم از غمزهات نشست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.