قصدم به غمزه ستمانگیز میکنی
هر دم به خون من مژه را تیز میکنی
دل داردم به جان ز تپیدن، عجب خوش است
گر فکر او به غمزه خونریز میکنی
نومیدیام ببین که به کین میدهم قرار
با من چو جنگ مصلحتآمیز میکنی
افسرده چون شوم ز تو، کز یک نگاه گرم
بازار آرزوی مرا تیز میکنی
میلی دمد گیاه بلا از زمین عشق
چون رو درین زمین بلاخیز میکنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دیدار مینمایی و پرهیز میکنی
بازار خویش و آتش ما تیز میکنی
گر خون دل خوری فرح افزای میخوری
ور قصد جان کنی طرب انگیز میکنی
بر تلخ عیشی من اگر خنده آیدت
[...]
هر لحظه غمزهها به جفا نیز میکنی
باز این چه فتنههاست که انگیز میکنی
دلهای ما نخست به تاراج میبری
وآنگه اسپر زلف دلاویز میکنی
گر خون چکانی از دل عاشق کراست جنگ
[...]
زاهد ز آب میکده پرهیز میکنی
تیغ ریا به سنگ فسون تیز میکنی
رطل گران ز باده چو لبریز میکنی
دل را ز موج فتنه سبکخیز میکنی
دل میکنی شکار به مژگان جانشکاف
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.