قصدم به غمزه ستمانگیز میکنی
هر دم به خون من مژه را تیز میکنی
دل داردم به جان ز تپیدن، عجب خوش است
گر فکر او به غمزه خونریز میکنی
نومیدیام ببین که به کین میدهم قرار
با من چو جنگ مصلحتآمیز میکنی
افسرده چون شوم ز تو، کز یک نگاه گرم
بازار آرزوی مرا تیز میکنی
میلی دمد گیاه بلا از زمین عشق
چون رو درین زمین بلاخیز میکنی