گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

زاهد ز آب میکده پرهیز می‌کنی

تیغ ریا به سنگ فسون تیز می‌کنی

رطل گران ز باده چو لبریز می‌کنی

دل را ز موج فتنه سبک‌خیز می‌کنی

دل می‌کنی شکار به مژگان جان‌شکاف

جان را اسیر زلف دلاویز می‌کنی

مطرب بزن به پرده عشاق ناخنی

گر ساز نغمه طرب‌انگیز می‌کنی

از زلف یار می‌رسی ای باده مشک‌بوی

ناسور دل به نفخه گل‌بیز می‌کنی

نام رقیب زآن لب شیرین چو می‌بری

زهری‌ست از فسون شکرآمیز می‌کنی

آویخته به زلف تو آشفته سرنگون

تحقیق گر ز مرغ شب‌آویز می‌کنی

خون عراق و فارس به یک غمزه ریختی

آهنگْ ترک من سوی تبریز می‌کنی

آشفته گرچه وصف بتان است کار تو

مدح علی و آل علی نیز می‌کنی

مدح علی چگونه کنی با زبان لال

کی وصف بحر قطره ناچیز می‌کنی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی

بازار خویش و آتش ما تیز می‌کنی

گر خون دل خوری فرح افزای می‌خوری

ور قصد جان کنی طرب انگیز می‌کنی

بر تلخ عیشی من اگر خنده آیدت

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
کمال خجندی

هر لحظه غمزه‌ها به جفا نیز می‌کنی

باز این چه فتنه‌هاست که انگیز می‌کنی

دل‌های ما نخست به تاراج می‌بری

وآنگه اسپر زلف دلاویز می‌کنی

گر خون چکانی از دل عاشق کراست جنگ

[...]

میلی

قصدم به غمزه ستم‌انگیز می‌کنی

هر دم به خون من مژه را تیز می‌کنی

دل داردم به جان ز تپیدن، عجب خوش است

گر فکر او به غمزه خونریز می‌کنی

نومیدی‌ام ببین که به کین می‌دهم قرار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه