گنجور

 
میلی

هر لحظه مرا ذوق محبّت برد از هوش

شبها که کنم با غم او دست در آغوش

یک دم نتوانم به خیال تو به سر برد

زان رو که چو یاد تو کنم، می‌روم از هوش

دارم به رهت چشم، اجل زودتر امشب

خواهم نکنی از من دلخسته فراموش

کس راز شهیدان تو نشنید، که بودند

از حیرت نظّاره دیدار تو خاموش

دلسوزی میلی نکند کس دم مردن

جز داغ غمش کز غم او گشته سیه‌پوش