گنجور

 
میلی

از شکر خنده آن گل به من افتاد آتش

غنچه بشکفت و به مرغ چمن افتاد آتش

نیست پر خون کفن کشته عشقت، که به دل

آه او شعله زد و در کفن افتاد آتش

مانده عریان تنم ای شمع که از سینه چاک

شعله زد آهم و در پیرهن افتاد آتش

خوی هر چند به نادیدن رویت کردم

روی بنمودی و در جان من افتاد آتش

شمع بزم دگرانی تو و میلی از رشک

گشت پروانه و در انجمن افتاد آتش