گنجور

 
میلی

شوم از مدعی خوشدل، چو بینم از تو خشنودش

به امیدی که وصل آبی بر آتش می‌زند زودش

چو نتوان پیش مردم، خوارتر شد زین که من هستم

نمی‌دانم دگر از خواری من چیست مقصودش

ازو رنجیده غیر و می‌کند اظهار خشنودی

میان آتش و آبم ز شکر شکوه آلودش

چه شد از خنده‌ات گر خون دل از دیده‌ام سر زد

که خوناب از جراحت رفت چون کردی نمکسودش

منم از ناوک آن غمزه چون صیدی که بر حالش

ترحم می‌کند صیاد و بسمل می‌کند زودش

دمی ظاهر شود داغ دل میلی که چون لاله

فرو ریزد ز باد آه، جسم درد فرسودش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode