گنجور

 
میلی

جان نداده‌ست برت عاشق بیمار هنوز

باش یک دم که نگردیده سبکبار هنوز

نیم بسمل شدم از آهوی صیدافکن تو

چه کند تا به من آن غمزه خونخوار هنوز

ریختی خون من و سوی تو نگشایم چشم

دارم از خوی تو اندیشه بسیار هنوز

غیر را یافتم افسرده و از ساده دلی

راز خود گفتم و او بوده گرفتار هنوز

منفعل نیست ز همراهی میلی، گویا

نیست از عاشقی‌اش یار خبردار هنوز