در گلو بینم گر از تیغ شهادت شربتی
یک دم از عمر به تلخی رفته یابم لذّتی
همچو مرغ نیم بسمل در میان خاک و خون
نیم جانی دارم و از وی ندارم راحتی
چون به این آسودگی در عمر خود کم بودهاند
کشتگان تیغ او دارند هر یک حسرتی
گاه قتلم از حسد بگرفت دشمن دست دوست
باز در صد محنتم افکند و دارد منّتی
خویش را هر لحظه بینم در محبّت گرمتر
با وجود آنکه هر دم پیشم آید محنتی
کس ندارد جرئت پابوس او از بیم جان
دست میشویم ز جان و مینمایم جرئتی
از شکایت در عتاب آوردمش، بینم کنون
من ازو شرمنده، او هم دارد از من خجلتی
دارم از دست ستمهایش دل آزردهای
کاش بهر شکوه در بزمش بیابم فرصتی
از وفا عمری که سر بر آستانش داشتم
هر زمانم با سگان کوی او بود الفتی
این زمان کز کوی او محروم گشتم، هر زمان
بر دلم از یاد هر الفت فزاید کلفتی
با کدامین دل روم سویش، همان گیرم که باز
با رقیبش دیدم و در دل گره شد حسرتی
چون ز بیداد تو مینالم، مرا معذور دار
گر سگ کوی ترا از ناله دادم زحمتی
بهر یک دیدار دیگر بود، نه از بیم جان
وقت کشتن خواستم گر از تو یک دم مهلتی
استماع نالهٔ نی حال میبخشد، ولی
دارد آواز نی تیر تو دیگر حالتی
آنکه در بزم تو بر وصلم حسد بردی کجاست
تا بگیرد از من و محرومی من عبرتی
خستهام دیدیّ و بر ریشم نبستی مرهمی
زحمتم دادیّ و بر حالم نکردی رحمتی
آن ستمها کز تو دیدم کی ز دل بیرون رود
گر نبینم روی خورشید همایون طلعتی
مهر کیوان منزلت، نورنگ دریادل که چرخ
با علوّ آستان او ندارد رفعتی
آنقدر قدرت که با سر پنجهٔ انصاف او
حلقهٔ بازوی گردون را نباشد قدرتی
وان ولی نعمت که بر خوان سخایش حرص را
هیچ در خاطر نماند آرزوی نعمتی
هر کجا انعام عامش گسترد خوان عطا
میبرد در خورد استعداد، هر کس قسمتی
بس که در ایّام او دست تطاول کوته است
زلف خوبان را به دل بردن نباشد رغبتی
از ستم در دور عدلش وحش و طیر آسودهاند
همچو بخت عاشقان هریک به خواب غفلتی
در زمان همّتش گشتند چون گوهر عزیز
پیش ازین میبود اگر اهل طمع را ذلّتی
عام شد انعام تا حدّی که حیرت میکنند
در وجود آید گر از طبع خسیسان خسّتی
در گلوی دشمنان، کار دم خنجر کند
گر در آب تیغ او مضمر شود خاصیّتی
بس که در عهدش دد و دامند ایمن از گزند
در کمند، آهوی وحشی را نباشد وحشتی
ای که در دور تو بر دلهای محزون، از نشاط
گوشهٔ بیتالحزن گردید بیتالعشرتی
هیچکس را نگسلد تیغ اجل تار حیات
تا نه از تیغ جهانسوز تو گیرد رخصتی
حاصل دریا و کان باشد ترا یکروزه خرج
بلکه آن یک روز هم برنگذرد بیعسرتی
شد چنان دلها به عهدت از گزند ایمن که مار
گر شود همخوابه، در خاطر نیفتد دهشتی
داورا! بر حسب فرمان از خراسان سوی هند
آمدم، وین قصهٔ در هر شهر دارد شهرتی
از در ارباب دولت پا کشیدم، چون زدم
دست در دامان جاه چون تو صاحبدولتی
رو به هر سویی نهادی، در قدم بودم ترا
گر سزاوار تو از دستم نیامد خدمتی
در خلا و در ملا، غایب نبودم لحظهای
وز دعا و از ثنا فارغ نبودم ساعتی
این زمان کز آستانت با دل امّیدوار
کردهام عزم دیار خویش بعد از مدّتی
بیتکلّف، بود امّیدم که از درگاه تو
گر پریشان آمدم، با خود برم جمعیّتی
جز تو ممنون کسی دیگر نباشم در جهان
با تو در جمعیّتم کس را نباشد شرکتی
در به روی خلق بندم، پا به دامان در کشم
با دل آسوده بنشینم به کنج عزلتی
دم به دم در شرح اوصافت کنم اندیشهای
هر زمان در وصف اخلاقت نمایم فکرتی
در تصوّر کی گذر میکرد این معنی مرا
کز تو آخر کار من این رنگ یابد صورتی
از تو احسانی که من میخواستم نسبت به خویش
با لقایی کردهای نسبت به هر بینسبتی
تیرگی از تیرهبختیهای من کردی به من
همچو آن آیینه کز زنگی پذیرد ظلمتی
چشم آن میداشتم کز فتح باب دست تو
زین درم سوی در دیگر نیفتد حاجتی
چون ترا دیدم در همّت به رویم بستهای
همّتی ورزیدم و رفتم ازین در، همّتی!
گوهری بودم، مرا از دست دادی رایگان
گرچه گوهر این زمان پیش تو دارد عزّتی
با وجود آنکه جای کلفت و آزار هست
نی به خاطر دارم آزاری، نه در دل کلفتی
گر صد این مقدار هم بینم در احسانت فتور
کسی ازان در اعتقادم راه یابد فترتی؟
یارب اندر عمر خود هرگز نباشم با حضور
از تو هرگز بر زبانم بگذرد گر غیبتی
همچو شام این ماجرا دارد کدورت، وقت شد
کز دعا، چون صبح، میلی بر فرازی رایتی
تا غریبانی که دور افتادهاند از خان و مان
جمله را سوی وطن باشد خیال رجعتی
مرجع اقبال و دولت باد تا روز قیام
آستان بارگاه چون تو عالی حضرتی
دشمن جاه تو دشمنکام تا هنگام مرگ
از وطن آواره هریک در بلای غربتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر نغز به بیان احساسات عمیق شاعر نسبت به محبوب و وضعیت دشوار او میپردازد. شاعر از شکنجههای روحی و جسمی ناشی از دوری و خودخواهی دیگران رنج میبرد و به حسرتها و محنتهای خود اشاره میکند. او از عشق و محبت نسبت به محبوب سخن میگوید و وضعیت ناپایدار خود را در برابر ظلم و بیرحمی دیگران توصیف میکند. عشق او با تمامی دردها و حسرتهایش گره خورده و او را به سوی محبوب میکشاند. شاعر همچنین به وفاداری و شکیبایی در زمانهای سخت اشاره میکند و آرزوی دیدار دوباره محبوب را در دل دارد. در نهایت، او از همه ناامیدیها و حسرتها، امید به آینده و بازگشت به وطن و محبوب را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: اگر از تیغ شهادت، جرعهای بنوشم، لذتی مییابم که حتی اگر یک لحظه از عمرم به تلخی گذشته باشد.
هوش مصنوعی: من مانند پرندهای نیمهجان در میان خاک و خون هستم، که نه تمام زندگیام را دارم و نه میتوانم آرامش و راحتی احساس کنم.
هوش مصنوعی: در زندگی، لحظاتی از آرامش و راحتی وجود دارد که در تمام عمر کم پیدا میشود و کسانی که به دست او کشته شدهاند، هر کدام حسرتی بزرگ در دل دارند.
هوش مصنوعی: گاهی دشمن به خاطر حسد من را به قتل میرساند، اما دوست دست مرا میگیرد و در مقابل بسیاری از مشکلاتی که برایم پیش آمده، از من سپاسگزاری میکند.
هوش مصنوعی: در هر لحظه خود را در حالتی از عشق و محبت میبینم، هرچند که با وجود آن، هر لحظه با یک مشکل یا سختی مواجه میشوم.
هوش مصنوعی: هیچکس جرئت ندارد که پای او را ببوسد چون از جان خود میترسد. اما من از جان میگذرم و شجاعت نشان میدهم.
هوش مصنوعی: من از او گله کردم و ناراحتش کردم، حالا خودم از او خجالت میکشم و او هم از من شرمنده است.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر ظلمها و ستمهای او خیلی ناراحت و آزرده است. ای کاش فرصتی برای بیان درد ودلم در مجالس او پیدا کنم.
هوش مصنوعی: از زمانی که عمرم را در وفای او گذراندam و سر در آستان او داشتم، همیشه با سگهای کوی او انس و الفتی داشتم.
هوش مصنوعی: این روزها که از مسیر او دور شدهام، هر لحظه در دل من از یاد محبت و دوستیام، بار فراق و غم بیشتری سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: دل مرا به کدام سو ببرم، وقتی که دیدن او را با رقیبش تجربه کردم و در دل من حسرتی پابرجا شده است.
هوش مصنوعی: وقتی از ظلم تو شکایت میکنم، مرا ببخش. اگر غم و شکایت من مثل صدای سگی در کوی تو به گوش میرسد، لطفا این زحمت را نادیده بگیر.
هوش مصنوعی: برای دیدار دوبارهام، نه به خاطر ترس از جان، خواستم که وقتی برای کشتن بگذارم، اگر یک لحظه از تو فرصت بگیرم.
هوش مصنوعی: صدای نالهٔ نی روح را تازه میکند، اما صدای نی تیر تو حال و هوای دیگری دارد.
هوش مصنوعی: کسی که در محفل تو به وصل من حسادت میورزد، کجاست تا ببیند که من در حسرت آن دوستی و محرومیتام دگرگون شدهام و از این حالتم عبرت بگیرد؟
هوش مصنوعی: خسته و ناامید هستم و تو هیچ درمانی برای دردهایم ندادهای. در حالیکه زحمت و مشقتی به دوش من گذاشتی، حتی لحظهای برای حالتم رحمی نکردهای.
هوش مصنوعی: این ستمها و آزارهایی که از تو تجربه کردم، چگونه میتواند از دلم خارج شود؟ حتی اگر نتوانم چهرهی آفتاب را ببینم، باز هم این احساس از من دور نخواهد شد.
هوش مصنوعی: محبت و جایگاه کیوانی، مانند نوری است که دل دریایی را پرکرده است و چرخ فلکی هم که دارای ارتفاع و بزرگی است، نمیتواند به مقام او برسد.
هوش مصنوعی: قدرتی که او دارد به قدری است که هیچکس به اندازهٔ انصاف او قادر نیست بر گردن زمان تسلط یابد.
هوش مصنوعی: آنکه بر سر سفرهاش نشسته و از نعمتهایش بهرهمند میشود، هرگز به خاطر حرص و طمع چیزی در دلش نمیماند و فقط آرزوی نعمتهای او را میکند.
هوش مصنوعی: هر جا که نعمت و بخشش گسترده است، هر کسی طبق ظرفیت و استعدادش از آن بهره میبرد و سهمی دریافت میکند.
هوش مصنوعی: در روزگار او، به دلیل مشکلات و محدودیتها، علاقهای به گرفتن دل از زیباییهای ظاهری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در سایهٔ عدالت او، موجودات وحشی و پرندگان در آرامش به سر میبرند، مانند خوشبختی عاشقان که هرکدام در خواب غفلت هستند.
هوش مصنوعی: در زمان تلاش و اراده او، مانند جواهر گرانبها در نظر دیگران ارزشمند بود. اما اگر افرادی که طمع دارند، ذلت و خوارشدن را نپذیرند، پیش از این هم او به این مقام نمیرسید.
هوش مصنوعی: هدایتی به مردم داده شده تا جایی که باعث شگفتی میشود اگر در طبع بخیلان، بیاحترامی وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر خنجر در آب پنهان شود، میتواند به دشمنان آسیب بزند و در آنجا خطرناک شود.
هوش مصنوعی: به قدری در زمان او، خشونت و حیوانیت از بین رفته و امنیت برقرار شده که حتی آهوهای وحشی هم از خطر در امان هستند و دلیلی برای ترس ندارند.
هوش مصنوعی: ای کسی که با حضور خود در اطراف تو، دلهای غمگین را شاد کرد و محلی برای خوشی و سرور ایجاد نمود.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند از دست تقدیر و زمانه نجات یابد تا زمانی که از خطرات و مشکلات زندگی اجازهای برای گریز بگیرد.
هوش مصنوعی: کسی که از دریا و معادن بهرهمند شود، باید بداند که باید در یک روز آن را صرف کند، ولی حتی یک روز هم نباید بدون زحمت و سختی بگذرد.
هوش مصنوعی: دلها به قدری به عهد تو ایمن و آرام شدهاند که حتی اگر ماری به خواب بیفتد، ترسی از آن نخواهند داشت.
هوش مصنوعی: ای داور! بنا بر فرمانی که داشتم، از خراسان به سوی هند آمدهام و این داستان در هر شهری معروف شده است.
هوش مصنوعی: از در بالای قدرت خارج شدم، زیرا وقتی دستم را به سمت مقام و منصب تو دراز کردم، متوجه شدم که تو خود دارای قدرت و جایگاه بلندی هستی.
هوش مصنوعی: هر جا که میرفتی، من همیشه در کنارت بودم. اما نتواستم به تو خدمت کنم چون هنوز به اندازهی لیاقتت به تو نزدیک نشدهام.
هوش مصنوعی: در فضای خلوت و در جمع، هیچگاه غایب نبودهام و حتی لحظهای از دعا و ستایش خالی نبودهام.
هوش مصنوعی: این زمان که از آستان تو امیدوار و دلشاد هستم، بعد از مدتی تصمیم دارم به سرزمین خودم بروم.
هوش مصنوعی: بدون هیچ زحمتی، امید داشتم که اگر با حال پریشان وارد شوم، تو با لطف خود گروهی از یاران را با من به همراه کنی.
هوش مصنوعی: من تنها به تو ممکن است سپاسگزار باشم و در جمع تو هیچ کس دیگری را شریک نمیدانم.
هوش مصنوعی: من در را به روی مردم میبندم و با آرامش خاطر در گوشهای از تنهاییام مینشینم.
هوش مصنوعی: هر لحظه در مورد ویژگیهایت صحبت میکنم و هر زمان به اخلاق و رفتار تو فکر میکنم.
هوش مصنوعی: در ذهنم نمیگنجید که این مفهوم به من بگوید که چه بسا در نهایت، نتیجهای که از تو میگیرم شکلی به خود بگیرد.
هوش مصنوعی: تو لطفی کردهای که من آرزو داشتم نسبت به خودم، و این لطف تو نسبت به هر بینسبتی نیز جاری شده است.
هوش مصنوعی: شکستها و ناملایمات زندگیام باعث شدهاند که من هم مانند آینهای که بر اثر زنگزدگی تیره و تار شده است، دچار تیرگی و ناامیدی شوم.
هوش مصنوعی: چشمی داشتم که به خاطر قدرت و تسلط تو بر در اینجا، دیگر هیچ نیازی به در دیگر نداشته باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که تو را دیدم، ارادهام قویتر شد و تصمیم گرفتم از این در بیرون بروم.
هوش مصنوعی: من چون گوهر گرانبها بودم که به صورت رایگان از دست تو رفتهام، هرچند که اکنون در این زمان، آن گوهر برای تو جایگاهی و ارجی دارد.
هوش مصنوعی: با اینکه در زندگی مشکلات و دشواریها وجود دارد، اما من هیچ آزاری از آنها در یاد ندارم و در دل نیز نسبت به آنها احساس سنگینی نمیکنم.
هوش مصنوعی: اگر صد بار هم احسان و نیکی تو را ببینم و در آن کموجونی احساس کنم، آیا کسی میتواند به واسطه این نواقص، در ایمان من شک و تردید ایجاد کند؟
هوش مصنوعی: خداوندا، در تمام عمرم هرگز نخواهم بود که به خاطر غیبت تو حتی نامت بر زبانم بیفتد.
هوش مصنوعی: این ماجرا مانند شب تیره و کدر است، اما اکنون زمان آن فرا رسیده که با دعا و درخواست، همچنان که صبح فرا میرسد، امیدی به روشنایی و بهبود پیدا کنیم.
هوش مصنوعی: این متن به این معناست که کسانی که از خانه و کاشانهشان دور افتادهاند، همه آرزوی بازگشت به وطن و خانواده خود را در سر دارند.
هوش مصنوعی: ای کاش اقبال و خوشبختی تا روز قیامت به تو برگردد و آستان بارگاه تو همیشه با عظمت و بزرگوار باقی بماند.
هوش مصنوعی: دشمن به دلیل حسادت و کینهجویی، در تمام عمر زندگی تو را تحت تأثیر قرار میدهد و تو را از سرزمینت دور میکند، به گونهای که هر یک از شما در درد و رنج غربت به سر میبرید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ندیده چشم دولت چون تو صاحبدولتی
هرکه بیند روی تو زان پس نبیند محنتی
نیست در گیتی چو تو صدر مبارک طلعتی
نیست بر روی زمین مثل تو گردون همتی
از خلایق نیست چون تو نیک خلق و سیرتی
[...]
جان ندارد بی لب شیرین جانان لذتی
بی عزیزان نیست عمر نازنین را لذتی
بر سر من کس نمیآید به پرسش جز خیال
جز خیالش کس ندارد بر سر من منتی
شربت قند لبش میسازد این بیمار را
[...]
من ندارم بی رخت از زندگانی راحتی
وین سعادت کو که از وصلم نوازی ساعتی
بر من مسکین نمی سوزد تو را دل تا به کی
دلبرا آخر جفا را نیز باشد غایتی
گفته بودم ترک مهر روی مه رویان کنم
[...]
چون جهانرا پیش جانان نیست یک جو حرمتی
جان فدا کن ای دل ار هستی تو صاحب همتی
درد عشقت عاشقانرا دولتی بی منتهاست
کز غم عشق تو می یابند هر دم لذتی
ای نسیم صبحگاهی اشتیاق جان من
[...]
نیست با مشاطه گلبن طرازم حاجتی
عشق اگر خواهد بروید بر سفالی جنتی
غنچه ام گل در گلو دارد بهارم تازه روست
خنده ای کافیست با غم راز صبح رحمتی
مشتری گوره کن و دلال گو در پا فکن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.