گنجور

 
اسیری لاهیجی

چون جهانرا پیش جانان نیست یک جو حرمتی

جان فدا کن ای دل ار هستی تو صاحب همتی

درد عشقت عاشقانرا دولتی بی منتهاست

کز غم عشق تو می یابند هر دم لذتی

ای نسیم صبحگاهی اشتیاق جان من

پیش جانان عرضه فرماگر بیابی فرصتی

چون توانی یافت ای دل وصل دلبر باک نیست

در فراقش گرکشی هر دم هزاران محنتی

دولت عالم دلا دیدار جانانست و بس

جان من خوش باش باری چون تو داری دولتی

زاهدی و پارسائی بعد ازاین نتوان فروخت

چون تو کردی در جهان ای دل برندی شهرتی

تا اسیری دید خورشید جمال نوربخش

هر دو عالم ذره پیشش ندارد قیمتی

 
 
 
سوزنی سمرقندی

ای ندیده چشم دولت چون تو صاحبدولتی

هرکه بیند روی تو زان پس نبیند محنتی

نیست در گیتی چو تو صدر مبارک طلعتی

نیست بر روی زمین مثل تو گردون همتی

از خلایق نیست چون تو نیک خلق و سیرتی

[...]

سلمان ساوجی

جان ندارد بی لب شیرین جانان لذتی

بی عزیزان نیست عمر نازنین را لذتی

بر سر من کس نمی‌آید به پرسش جز خیال

جز خیالش کس ندارد بر سر من منتی

شربت قند لبش می‌سازد این بیمار را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
جهان ملک خاتون

من ندارم بی رخت از زندگانی راحتی

وین سعادت کو که از وصلم نوازی ساعتی

بر من مسکین نمی سوزد تو را دل تا به کی

دلبرا آخر جفا را نیز باشد غایتی

گفته بودم ترک مهر روی مه رویان کنم

[...]

میلی

در گلو بینم گر از تیغ شهادت شربتی

یک دم از عمر به تلخی رفته یابم لذّتی

همچو مرغ نیم بسمل در میان خاک و خون

نیم جانی دارم و از وی ندارم راحتی

چون به این آسودگی در عمر خود کم بوده‌اند

[...]

نظیری نیشابوری

نیست با مشاطه گلبن طرازم حاجتی

عشق اگر خواهد بروید بر سفالی جنتی

غنچه ام گل در گلو دارد بهارم تازه روست

خنده ای کافیست با غم راز صبح رحمتی

مشتری گوره کن و دلال گو در پا فکن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه