گنجور

 
اسیری لاهیجی

چون جهانرا پیش جانان نیست یک جو حرمتی

جان فدا کن ای دل ار هستی تو صاحب همتی

درد عشقت عاشقانرا دولتی بی منتهاست

کز غم عشق تو می یابند هر دم لذتی

ای نسیم صبحگاهی اشتیاق جان من

پیش جانان عرضه فرماگر بیابی فرصتی

چون توانی یافت ای دل وصل دلبر باک نیست

در فراقش گرکشی هر دم هزاران محنتی

دولت عالم دلا دیدار جانانست و بس

جان من خوش باش باری چون تو داری دولتی

زاهدی و پارسائی بعد ازاین نتوان فروخت

چون تو کردی در جهان ای دل برندی شهرتی

تا اسیری دید خورشید جمال نوربخش

هر دو عالم ذره پیشش ندارد قیمتی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode