چون جهانرا پیش جانان نیست یک جو حرمتی
جان فدا کن ای دل ار هستی تو صاحب همتی
درد عشقت عاشقانرا دولتی بی منتهاست
کز غم عشق تو می یابند هر دم لذتی
ای نسیم صبحگاهی اشتیاق جان من
پیش جانان عرضه فرماگر بیابی فرصتی
چون توانی یافت ای دل وصل دلبر باک نیست
در فراقش گرکشی هر دم هزاران محنتی
دولت عالم دلا دیدار جانانست و بس
جان من خوش باش باری چون تو داری دولتی
زاهدی و پارسائی بعد ازاین نتوان فروخت
چون تو کردی در جهان ای دل برندی شهرتی
تا اسیری دید خورشید جمال نوربخش
هر دو عالم ذره پیشش ندارد قیمتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عشق و ارادت به محبوب سخن میگوید. او بیان میکند که ارزش واقعی در زندگی فقط در دیدار محبوب است و عشق به او لذت بیپایانی دارد. شاعر از دل خواسته میشود تا جانش را فدای محبوب کند و از درد جدایی نترسد، چرا که این درد خود باعث رسیدن به لذتهای واقعی میشود. همچنین شاعر به زاهدان و پارسایانی که دنیا را رها کردهاند، اشاره میکند و میگوید که شهرت و مقام واقعی در عشق و ارادت به محبوب نهفته است. در پایان، او به این نتیجه میرسد که حتی تمام جهان به دیدن محبوب هیچ ارزشی ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی که در دنیا هیچ ارزشی در برابر محبوب وجود ندارد، ای دل، جان خود را فدای او کن اگر تو هم صاحب اراده و همت هستی.
هوش مصنوعی: رنج و درد ناشی از عشق تو برای عاشقان مانند ثروتی بیپایان است، چرا که با وجود غم و اندوه عشق تو، همواره لذتی تازه و شگفتانگیز را تجربه میکنند.
هوش مصنوعی: ای نسیم صبحگاهی، لطفاً اشتیاق و عشق من را به معشوق برسان، اگر فرصتی پیدا کردی.
هوش مصنوعی: وقتی که بتوانی به وصال محبوبت برسی، دیگر مهم نیست که در فاصله و دوری از او چه سختیهایی را تحمل کنی، هرچند هر لحظه هزاران درد و رنج بکشی.
هوش مصنوعی: سعادت و خوشبختی واقعی در دیدار محبوب است و تنها همین. بنابراین ای جانم، خوش باش، چون تو این نعمت را داری.
هوش مصنوعی: ای دل، دیگر بعد از این نمیتوان زهد و پارسایی را مانند تو که در دنیا شهرتی باختهای، به بازار فروش گذاشت.
هوش مصنوعی: وقتی کسی جلوه زیبایی و درخشان خورشید را ببیند، ارزش هر چیزی در برابر آن برایش ناچیز و بیاهمیت خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ندیده چشم دولت چون تو صاحبدولتی
هرکه بیند روی تو زان پس نبیند محنتی
نیست در گیتی چو تو صدر مبارک طلعتی
نیست بر روی زمین مثل تو گردون همتی
از خلایق نیست چون تو نیک خلق و سیرتی
[...]
جان ندارد بی لب شیرین جانان لذتی
بی عزیزان نیست عمر نازنین را لذتی
بر سر من کس نمیآید به پرسش جز خیال
جز خیالش کس ندارد بر سر من منتی
شربت قند لبش میسازد این بیمار را
[...]
من ندارم بی رخت از زندگانی راحتی
وین سعادت کو که از وصلم نوازی ساعتی
بر من مسکین نمی سوزد تو را دل تا به کی
دلبرا آخر جفا را نیز باشد غایتی
گفته بودم ترک مهر روی مه رویان کنم
[...]
در گلو بینم گر از تیغ شهادت شربتی
یک دم از عمر به تلخی رفته یابم لذّتی
همچو مرغ نیم بسمل در میان خاک و خون
نیم جانی دارم و از وی ندارم راحتی
چون به این آسودگی در عمر خود کم بودهاند
[...]
نیست با مشاطه گلبن طرازم حاجتی
عشق اگر خواهد بروید بر سفالی جنتی
غنچه ام گل در گلو دارد بهارم تازه روست
خنده ای کافیست با غم راز صبح رحمتی
مشتری گوره کن و دلال گو در پا فکن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.