آنچنان گرم شد از تاب هوا، آب روان
که پر از آبله، مانند صدف شد سرطان
همچو دود دل عشّاق، شرربار شود
ابر امروز اگر آب برد از عمّان
گل رخسار بتان را عرقآلود ببین
کآتش از تاب حرارت شده در آب نهان
چون سپند سر آتش، به زمین قطرهٔ آب
گر رسد، برجهد از جا و درآید به فغان
بس که آهن بگدازد زتف آتش مهر
کشتگان را به جگر آبله گردد پیکان
ابر را رفع رطوبت شده وز جای بخار
آتش مهر برانگیخته دود از عمّان
حالی نوح شدی واقعهٔ ابراهیم
گر درین حال گرفتار شدی در توفان
بسته از برگ خزان کاهربا بر بازو
باغ لبتشنه که دارد ز حرارت یرقان
پای در آب نهادهست ز گرما و هنوز
بدر افتاده زبان مژهٔ اشکفشان
چون دل خون شده کز دیدهٔ نمناک رود
لعل بگداخته در چشمهٔ کوه است روان
گر به او باد رساند خبر از تاب هوا
کی نهد پای برون ز آتش سوزنده، دخان
آب بر آتش دل نیست میّسر بجز این
که گدازد به دل گرم شهیدان، پیکان
لعل از بس که ز تابندگی پنجهٔ مهر
گشته بیآب، چو افشرده اناری شده کان
سنگ شد داغ چنان ز آتش خورشید، که تیغ
همچو سیماب فرو میچکد از روی فسان
سایهٔ بید چو مجمر شده از تاب هوا
همچو اخگر، اثر مهر، فروزنده از آن
دل فولاد چنان نرم شد از گرمی مهر
که خم اندر زره دیده شود نوک سنان
میبرد مرغ هوا رشک به مرغان کباب
بس که از آتش خورشید، هوا شد سوزان
شد نسیم سحری گرم به حدّی که مگر
نفس سوختگان میگذرد بر بستان
باد گرمیست که گر مژدهٔ یوسف آرد
پیر کنعان نگشاید در بیتالاحزان!
نفس از بیم فروزندگی آتش مهر
برنیاید ز دل و نام نهندش خففان
مهر در آینهٔ آب نینداخته عکس
کآتش افتاده ز تاثیر هوا در سرطان
باد ازان همچو ستمدیده کند خاک به سر
که درین روز، پناهی شودش سایهٔ آن
مهر آتش فکند در سر انگشت چو شمع
گر شود همچو مه نو هدف تیر بنان
دوزخ آید به طلبکاری آتش هر دم
گر به همسایگی او رود این تابستان
زین عقوبت که فزون است ز دوزخ، ترسم
خلق را شوق سقر گرم کند در عصیان
جای آن است که چون شمع زبان در گیرد
ز آتش مهر حدیثی گذرد گر به زبان
بیم آن است که مانند ملایک از ذکر
که ز گرما همه چون مرغ گشودند دهان
مهر برقی زده در خرمن عالم، که دهد
یاد از صاعقهٔ قهر شهنشاه زمان
سعد اکبر، فلک جاه و جلال اکبرشاه
که به مهر است جهانبخش و به کین ملکستان
آن سلیمان زمان کز هوس نعمت او
در رحم همچو صدف طفل برآرد دندان
عدل او تا شده در ملک، رعیّتپرور
گرگ را میرسد اسناد خیانت به شبان!
بس که عدلش ز جهان بار تحمّل برداشت
بر زمین حمل هوا آمده چون کوه گران
ای که قدر تو به خورشید فرو نارد سر
وی که چتر تو بر افلاک فشاند دامان
کبریای تو ز وسعت چو محیط فلک است
کز کنار است بری، بلکه تمام است میان
فیالمثل نعل سمند تو گر آیینه شود
همچو خورشید در او سعد نماید کیوان
دست فرمان ترا هست کنون آن قدرت
که زند بر دهن توسن ایّام عنان
بخت با تخت تو نازنده چو ملک از انصاف
ملک از انصاف تو آسوده چو درد از درمان
اجل از تیغ تو منعم چو سمندر ز آتش
امل از جود تو خرّم چو گیا از باران
چرخ گردیده مطیع تو و از پنجهٔ مهر
دست بگشوده که با رای تو بندد پیمان
چه عجب ابرصفت گر ز تو ریزد گوهر
چون شوی در عرق از شرم به گاه احسان
در رحم گر به خلاف تو زند طفل نفس
شیر خونابه شود حامله را در پستان
از وقار تو جهان گر شود آرامپذیر
دیدهوش جا نکند مرغ به دل در طیران(؟)
ور فتد پرتو رای تو به میدان ضمیر
بنماید ز سم توسن اندیشه نشان
عرصهٔ معرکهٔ رزم تو خوش گردابیست
که درو خصم دهد جان و نیفتد به کران
ای خوش آن معرکهٔ رزم که سربازانت
چون نی نیزه به خونریز ببندند میان
تیغ خونبار چنان گلشن کین را دهد آب
که شود از نم خون غنچهٔ پیکان خندان
تیر از چابکی شست به دشمن خود را
برساند چو خدنگ نظر از دیده نهان
مرگ بنشیند در منظرهٔ چشم زره
فتنه برخیزد از گوشهٔ ابروی کمان
تیغ در دست دلیران تو جان فرساید
گرچه ز آمد شد پیکان،شده باشد سوهان
آب آن تیغ سبکروح، درد زهرهٔ تاب
باد آن گرز گرانسر، شکند رنگ توان
گلبن مرگ ازان آب کند سرسبزی
گلشن عمر ازان باد نهد رو به خزان
تو هم از قلب سپه گرم عنان چون خورشید
برکشی تیغ و به میدان بجهانی یکران
وه چه یکران جهانگرد، که میپندارد
برق را سلسله درپا، چو شود گرم عنان
برق سیری که چو از رهگذری میگذرد
میدود بر اثرش، نی ز قفا، پیک گمان
چابک گرم عنانی که چو گلگون سرشک
بر سر موی تواند که نماید جولان
همچو همّت نزند گام در آن عرصه به کام
بس که او را به نظر، تنگ نماید میدان
فرق مشکل که ز بر هم زدن چشم کند
گر شود از ظلمات شب هجران گذران
بروی افروخته چون برق و خروشنده چو رعد
گه کنی حمله برین، گاه زنی نعره بر آن
از کمین حمله چو بر لشکر بدخواه آری
صیدگاهی شود آن عرصه و در جنگ یلان
واندر آن معرکه، فیل تو که از گرمروی
در بیابان بلا، پشتهٔ ریگیست روان
تن او سدّ سکندر نه، ولی پا در گل
سر او گنبد گردان نه، ولی سرگردان
هیات دایرهٔ گوش و خم خرطومش
تیغ کین راست سر و گوی زمین را چوگان
آنچنان خانه برانداز که چون قصر حباب
خانهٔ دل شود از خیل خیالش ویران
گر شدی پیکر او روز نخستین، موجود
بهر تمکین نشدی میخ زمین، کوهگران
آسمانیست، ور از بندهٔ نداری باور
فیلبان را بنگر بر سر او چون کیوان
از دل سنگ، دو سرچشمهٔ خون بگشاید
از سر خشم چو بر کوه فشارد دندان
هر تنی را که به فرمان تو سازد پامال
در وی از بیم، عجب گردم حشر آید جان
در شکاری که کنی قصد شکاراندازی
کمترین صید زبون تو بود شیر ژیان
ماند از حیرت آن دست وکمان تا دم حشر
دیدهٔ صید تو چون زخم شکاری، حیران
تازیان در تک و دو بر سر جان پای نهند
صید از بس که بر اطراف دود جانافشان
هر شکاری که ز تیغ تو بگرداند روی
باز سوی تو کمند آوردش مویکشان
هر طرف چیتهای از بندگشایی، که شود
مرگ را سلسله جنبان و بلا را توفان
چیتهٔ برق شتابی که به همراهی او
فیالمثل تیر جهد گر ز کمینگاه کمان،
در نخستین قدم، از تیر چنان در گذرد
که به هنگام نگه، تیر نظر از مژگان
رگ جانگیرتر از پنجهٔ خونریز اجل
خون دل خوارتر از غمزهٔ خونخوار بتان
چون پلنگ ارکند آهنگ به گردون، مشکل
که به مه، دست تطاول نرساند آسان
کرده در صید شکاری دهن آلوده به خون
چون نگاری که دهان ساخته گلگون از پان
مایل طرفه غزالی شده و بر ساعد
داغنو ساخته ظاهر ز تمنّای نهان
یا نه داغ است، که هنگام همآغوشیها
آهوی چین شده از نافه برو مشکفشان
نی غلط، مردمک دیدهٔ صاحبنظر است
شده از گرمی می خوردن دایم یرقان
یا بر آتش ز پی دفع گزند است سپند
یا بر اخگر همهجا مانده نشان از باران
در چنان روز، عجب گر ز وحوش و ز طیور
هیچ جاندار سلامت برد از چنگ تو جان
پهن خوانی نهی از کشته، ولی نگذاری
آنقدر زنده، که باشند بر آن خوان مهمان
مجلس خاص تو گنجیست که مانند کلید
فتح بابیست ز هر چین جبین دربان
به صفایی که درو بیمدد گفتوشنود
راز پنهان شده چون صورت آیینه عیان
به هوایی که ازان بیاثر آب و زمین
گر فشانی ز شرر تخم، بروید ریحان
بس که از بادهٔ صحبت شده پر کیفیّت
باد ازو مست برون آمده افتان خیزان
مطربان با دل پر شوق در آن طرفه چمن
همچو بلبل مترنّم به هزاران دستان
بزم چون منظرهٔ چشم و تو چون مردم چشم
دلبران گرد تو آراسته صف چون مژگان
موی شبرنگ بتان در شکن چیرهٔ آل
زده از کفر شبیخون به سپاه ایمان
با چنین بزم، حق خلد برین بر طرف است
گر ز خجلت شده باشد ز نظرها پنهان
گر ازین بزم، به فردوس برد باد خبر
از خدا نعمت دنیا طلبند اهل جنان
ور به این بزم رسد، تا ابد از شرم دگر
بر گنهکار در خلد نبندد رضوان
داورا! دادگرا! رخصت اگر میدهیام
شمّهای میکنم از حال دل خویش بیان
عقدهای هست مرا غنچه صفت در دل تنگ
که اگر شرح نمایم، گره افتد به زبان
منم آن درّ گرانمایه که پامال سپهر
کرده چون قطرهٔ نیسان به زمینم یکسان
بخت بد داد مرا نشو و نما در چمنی
که گل و سبزه همان بود و خس و خار همان
درج دل بوده مرا گرچه پر از گوهر نظم
چون صدف داشتهام مهر خموشی به دهان
چون یقین بود که بیعقده گشایی نکند
آب این چشمه چو سیلاب بهاری طغیان
در طلب پای ز سر کرده و نعلین از چشم
رو نهادم ز خراسان به سوی هندوستان
چشم دارم که شود همچو زلیخا امروز
دولت پیر من از فیض جمال تو جوان
بیژن طالع من سر بدر آرد از چاه
یوسف بخت من آزاد شود از زندان
غرضم ز آمدن این همه ره، تربیت است
نه که بهر جَر و اخذ آمدهام چون دگران
گر تو از حلقه بگوشان خودم خوانی، من
بکشم حلقهٔ اوصاف تو در گوش جهان
این مرا فایده در هر دو جهان میبخشد
وان ترا گر ندهد سود، ندارد نقصان
از من این بود که خود را برسانم به درت
کرم از توست دگر، خواه بخوان، خواه بران
تا ز برج سرطان مهر چو طالع گردد
آسمان چون دل عشّاق شود آتشدان
خصم را ز آینهٔ خنجر عالمسوزت
بگسلد رشتهٔ هستی، چو ز مهتاب، کتان
عافیتخواه ترا، زهر فنا روحفزا
دشمن جاه ترا، آب بقا عمرستان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است درباره شدت گرما و تأثیر آن بر طبیعت و احساسات انسانها. شاعر به توصیف شرایط سخت آب و هوایی و آثار آن بر植物 و جانوران میپردازد. او از عشقی صحبت میکند که تحت تأثیر این گرما و مصیبتها به سوزش و سوختن میافتد. همچنین به قدرت و جلال خداوند اشاره میکند و از عدالت و ثروت او سخن میگوید. در نهایت، شاعر از دردها و آرزوهای درون خود میگوید و امید دارد به نزدیکی خداوند برسد تا به آرامش و رحمت او دست یابد.
هوش مصنوعی: به خاطر گرمای هوا، آب رودخانه به شدت داغ شد و به حالت غلیظی درآمد که شبیه آبلهدار شدن شده بود، مانند صدف که دچار سرطان میشود.
هوش مصنوعی: دلهای عاشقان مانند دود است و امروز اگر باران ببارد، احساسات آنها به شدت زنده و پرشور خواهد شد.
هوش مصنوعی: صورت گلگون و زیبای معشوقان را ببین که چطور عرقآلود شدهاند؛ مانند آتشی که در آب پنهان شده و از شدت حرارت به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: وقتی که آتش بر افروخته و زبانهکشیده است، اگر فقط یک قطره آب به آن برسد، به شدت منفجر میشود و به صدا در میآید.
هوش مصنوعی: به شدت گرمای عشق، چنان دلسوز و گدازنده است که باعث میشود تیرهای زخمزده بر دل کشتهشدگان به مانند آتش ذوب شود.
هوش مصنوعی: ابر که رطوبتش از بین رفته، با حرارت آتش خورشید بخار زیادی تولید کرده که موجب ایجاد دودی در هوای عمان شده است.
هوش مصنوعی: اگر در حال و وضعی مانند نوح قرار گرفتهای و دچار مشکلات و سختیها شدهای، باید بدان که مانند ابراهیم، در مواجهه با چالشها نیز میتوانی صبر و استقامت داشته باشی.
هوش مصنوعی: درختان خزانزدهای که برگهایشان ریخته، در سایه آفتاب داغ و غمگین به فکر آبیاری باغی هستند که تشنه به آب است.
هوش مصنوعی: پایش را به آب گذاشته و از شدت گرما هنوز اشکهایش جاری است.
هوش مصنوعی: زمانی که دل از غم و اندوه غرق در خون میشود، اشکها همانند لعل گرم و درخشان به سوی چشمههای کوه میریزد.
هوش مصنوعی: چنانچه نسیمی خبر از گرمای شدید به او برساند، هیچگاه قدمی از آتش سوزان بیرون نمیگذارد.
هوش مصنوعی: آب روی آتش دل نمیآید، مگر این که از دل گرم شهیدان، پیکان بر منابعش بچکد و به داغ دلهایشان تسکین دهد.
هوش مصنوعی: زیبایی لعل به خاطر تابش نور خورشید مانند اناری است که به دلیل فشار نرسیدن آب، پوستش چروکیده و فشرده شده است.
هوش مصنوعی: داغی که از آتش خورشید به سنگ میزند، آنقدر شدید است که تیغ مانند جیوه از روی شیء میچکد.
هوش مصنوعی: سایه درخت بید، با تابش خورشید به مانند زغال داغ میشود و اثر گرما و عشق در آن روشنایی میبخشد.
هوش مصنوعی: دل آهنین به حدی از محبت نرم شده است که در زره، خم شدنش شبیه نوک نیزهها به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: پرندهای در آسمان به خاطر پرندگان کبابی حسرت میخورد، چون گرمای خورشید آنقدر شدید است که فضا را داغ و سوزان کرده است.
هوش مصنوعی: نسیم سحرگاهی به قدری گرم بود که انگار نفسهای سوختگان از باغ عبور میکند.
هوش مصنوعی: باد گرم نشانهای است از اینکه اگر خبر خوش یوسف را بیاورد، پیر زن کنعان در خانهٔ غم و اندوه خود را نخواهد گشود!
هوش مصنوعی: ترس از گرفتار شدن در آتش عشق باعث میشود که هیچ نشانهای از دل در نمیآید و به آن لقب «خففان» میدهند.
هوش مصنوعی: عکس خورشید در آینهٔ آب نمیافتد، زیرا حرارت آتش به دلیل تأثیر هوا باعث ایجاد تصویر در نشانهٔ سرطان شده است.
هوش مصنوعی: باد مانند کسی که مظلوم واقع شده، خاک را بر سر میریزد؛ زیرا در این روز، او به سایهٔ آن پناه میبرد.
هوش مصنوعی: اگر محبت در دل مانند آتش در انگشت باشد، مانند شمعی روشن میشود. اگر به مانند هلال ماه جدید جلوه کند، میتواند هدف تیرهایی که از دستان برمیآید، باشد.
هوش مصنوعی: هر لحظه که گرما به اوج خود برسد، جهنم به دنبال او میآید و اگر کسی به همسایگی او نزدیک شود، در این تابستان، عذابش دو چندان میشود.
هوش مصنوعی: از این عذابی که شدیدتر از جهنم است، میترسم که محبت سقر، مردم را به گناه و نافرمانی وادار کند.
هوش مصنوعی: بهتر است که مانند شمع، زبان را به حرارت عشق بسپاریم تا سخنی دلنشین و زیبا از آن برآید.
هوش مصنوعی: نگرانی این است که مانند فرشتگان، از شدت گرما به حالتی درآییم که مانند پرندگان، دهانمان را باز کنیم و به یاد خدا نیفتیم.
هوش مصنوعی: در دل جهان نوری درخشیده که یادآور خشم و قدرت پادشاه زمان است.
هوش مصنوعی: سعد اکبر، ستارهای برای بزرگترین و والاترین پادشاه، که با محبتش جهان را آباد میکند و با دشمنیاش بر سرزمینها حکومت میراند.
هوش مصنوعی: سلیمان زمان، کسی است که از روی خواستهها و آرزوهایش، مانند صدفی که دندانش را به آرامی بیرون میآورد، به تدریج بهرهمند میشود.
هوش مصنوعی: عدل خداوند در تمام جهان برقرار است و حتی در این نظام، گرگها که نماد خطر و خیانت هستند نیز به دست شبانان، که نماد نگهداری و مراقبت از رمهاند، کنترل میشوند. در نتیجه، رعیّت یا رعیتپرور میتواند به خیانتهایی که ممکن است نزد شبانان رخ دهد، پی ببرد.
هوش مصنوعی: بهقدری عدالت او بار سنگین مشکلات را از دوش زمین برداشت که در آسمان مانند کوههای عظیم احساس سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: ای کسی که ارزش تو به اندازهای است که نور خورشید را تحت الشعاع قرار میدهد، کسی که سایهات بر آسمانها گسترده شده است.
هوش مصنوعی: عظمت تو به اندازه وسعت آسمان است، در حالی که تو از کنارهای آن دوری و در واقع در مرکز همه چیز قرار داری.
هوش مصنوعی: اگر نعل اسب تو تبدیل به آینهای شود که مانند خورشید در آن بدرخشد، کیوان نیز خوشبختی و سعادت را نمایان خواهد کرد.
هوش مصنوعی: در حال حاضر، اراده تو به دست قدرتی است که بر افراسیدن روزگار تسلط دارد.
هوش مصنوعی: بخت تو مانند تاج و تختت ناز و کرشمه دارد، همانطور که یک پادشاه از انصاف لذت میبرد، تو نیز از آرامش و راحتی دوری از درد و رنج بهرهمند هستی.
هوش مصنوعی: مرگ به اندازهای از تیغ تو دور است که سمندر به آتش نزدیک نیست. همچنین من از سخاوت تو خوشحال و شاداب هستم، مانند گیاهی که از باران سیراب میشود.
هوش مصنوعی: زمانه به خواست تو چرخیده و روزگار به نرمی در دستان مهر در اختیار توست، تا با تدبیر تو، پیمانی برقرار کند.
هوش مصنوعی: عجب است که اگر کسی با ویژگیهای خاصی از تو مروارید بریزد، زیرا وقتی که در زمان کمک و بخشش به دیگران از سر شرم عرق بریزد، این واقعاً شگفتانگیز است.
هوش مصنوعی: اگر در شکم مادر، نوزادی به طور خلافی شکل گیرد، به مانند اینکه در پستان مادر، شیر و خونابه جمع میشود.
هوش مصنوعی: اگر وقار تو بتواند جهان را آرام کند، حتی مرغ دل هم نمیتواند در پرواز خود جا بگیرد.
هوش مصنوعی: اگر نور فکر تو به درون دل بتابد، نشان از قدرت اندیشهات همچون نشانهای از اسب در میدان خواهد بود.
هوش مصنوعی: میدان نبرد تو همچون گردابی است که در آن دشمن جانش را از دست میدهد و هیچگاه به انتها نمیرسد.
هوش مصنوعی: زبان پاک و دلیرانهی رزمندگان در معرکهی جنگ، مانند نیهای تیز و برنده، با شجاعت و دلیری در خون دشمنان میرقصند و مبارزه میکنند.
هوش مصنوعی: تیغ خونین مانند گلستانی است که به کین و انتقام آب میدهد، به گونهای که از رطوبت خون، گلهای خندان و جوانههای شاداب میرویند.
هوش مصنوعی: تیر با سریعالحرکت بودن شست به هدف خود میرسد، همانطور که نظر کسی که از دید پنهان است، به مقصد خود میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی مرگ در چشمان کسی جای میگیرد، زیبایی و فتنهای که از گوشهٔ ابرو به وجود میآید، به شدت رخ مینماید.
هوش مصنوعی: هرچند که دشمنان به ما حمله کنند و تیرها به سمت ما پرتاب شود، اما جان دلیران همچنان مقاوم است و هیچ اقدامی نمیتواند آنها را از پای درآورد.
هوش مصنوعی: آب آن تیغ سبکروح، به معنای این است که آب به مانند یک تیغ باریک و سبک، میتواند حالتی تند و تیز داشته باشد. درد زهرهٔ تاب باد نیز نشاندهندهٔ ناراحتی و دشواریهایی است که به خاطر وزش باد به وجود میآید. در نهایت، آن گرز گرانسر به معنای یک شیء سنگین و قوی است که میتواند به راحتی رنگ و شکل را از بین ببرد و نشانهای از قدرت و توانایی است. بهطور کلی، این عبارت به تضاد میان لطافت و سختی اشاره دارد و بیانگر تأثیرات قوی طبیعت بر موجودات زنده است.
هوش مصنوعی: مرگ باعث میشود که زیبایی و طراوت شکوفهها از بین برود، و باد نیز بهسمت پاییز میوزد و نشاندهنده گذر عمر است.
هوش مصنوعی: تو نیز مانند خورشید با قدرت و انرژی از دل سپاه کار را به دست بگیر و با شجاعت به میدان نبرد بروی و در آنجا به میدان گسترده وارد شوی.
هوش مصنوعی: چه جهانگردی که گمان میکند برق به او وابسته است، در حالی که هنگامی که شتابان میشود، خود را تحت کنترل درآورده است.
هوش مصنوعی: برق تند و سریع مانند یک مسافر که از کنار میگذرد، به سرعت حرکت میکند و تنها اثری از خود باقی میگذارد، اما هیچ نشانهای از عقبنشینی و جلوهای از انتظار در آن نیست.
هوش مصنوعی: یک اسب شاداب و چابک وجود دارد که همچون گل، زیبایی و طراوتی خاص بر روی موی خود دارد و میتواند در فضا به زیبایی حرکت کند.
هوش مصنوعی: انسانی که همت و اراده قوی دارد، در شرایط سخت و دشوار پا نمیگذارد چون میداند که آن عرصه برای او محدود و تنگ است.
هوش مصنوعی: مشکل در هم زدن چشم از شدت غم و اندوه است. اگر کسی بتواند از تاریکیهای شب جدایی عبور کند، این خود یک دستاورد بزرگ است.
هوش مصنوعی: وقتی که به مانند برق درخشان و مثل رعد و برق پرصدا به جلو میروی، گاهی نیز حمله میکنی و صدا میزنی.
هوش مصنوعی: وقتی که از ناامیدی به سوی دشمن حمله میکنی و آنجا را شکارگاه خود قرار میدهی، میدان نبرد تبدیل به عرصهای برای قهرمانان میشود.
هوش مصنوعی: در آن میدان مبارزه، فیل تو که در شرایط سخت و دشوار به سر میبرد، مانند تودهای از سنگ ریزهها در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: این ابیات به نوعی از مقایسه و توصیف موجود انسانی و ویژگیهای او میپردازد. در آن، به این نکته اشاره میشود که بدن فردی که به عنوان سکندر (اسکندر مقدونی، پادشاه بزرگ با حماسههایش) شناخته نمیشود، ولی در عوض، پا یا قدم او در گلی نشانده شده است. در کید این تصویر، به شکل گنبدی اشاره میشود که در واقع نمایانگر دنیای پیچیدهای است که انسان در آن زندگی میکند و ممکن است به تنهایی گم شده باشد. به طور کلی، این ابیات به تضاد بین قدرت و ضعف، آسایش و سرگشتگی در زندگی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: حالت و شکل گوش و خرطوم او مانند تیغی تند است که به سمت کینه و دشمنی میرود و مانند چوبی است که برای بازی چوگان زمین را هدف قرار میدهد.
هوش مصنوعی: به قدری با خیال و تصور خودت، در دل من دگرگونی ایجاد کن که مانند قصر حبابی، خانهٔ قلبم به کل ویران شود.
هوش مصنوعی: اگر در روز نخستین، تو شبیه او شدی، فراموش نکن که برای استقامت و استحکام مانند میخی به زمین نشستهای که همچون کوههای بلند است.
هوش مصنوعی: آسمان وجود دارد و اگر به بندهٔ ناداری نگاه کنی، میبینی که او بر دوش خود بار سنگینی دارد که مانند کیوان (زحل) به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: اگر خشم و فشار بر سنگی بیفتد، ممکن است از دل آن دو رگ خون جاری شود. این تشبیه به معنای این است که حتی سختترین چیزها هم در برابر فشار و خشم میتوانند واکنش نشان دهند.
هوش مصنوعی: هر جسمی که به دلیل ترس از تو به زیر پا میرود، برای من شگفتآور است که جان در روز قیامت چگونه خواهد آمد.
هوش مصنوعی: در هنگام شکاری که انجام میدهی، کوچکترین صید تو، همانند شیر ناتوان است.
هوش مصنوعی: از تعجب و حیرت آن دست و کمان هنوز مانده است، تا روز قیامت دیدهٔ صید تو مانند زخم شکاری، در سرگردانی باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: عربها با تمام قدرت و تلاش خود بر سر سرنوشت میجنگند و بهخاطر دلیری و شور و شوقی که دارند، به سراغ شکار میروند.
هوش مصنوعی: هر حیوانی که از تیغ تو بگریزد و به تو نرسد، میتواند به دام تو بیفتد اگر کمند تو را ببیند.
هوش مصنوعی: در هر گوشهای نشانهای از رهایی از قید و بندها وجود دارد، که به واسطه آن، مرگ بهعنوان نیرویی پرقدرت و بلایای ناگهانی همچون طوفانی شدید جلوه میکنند.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف سرعت و هیجان یک تیر میپردازد که با قدرت و شتابی خاص از کمان رها میشود. در واقع، شاعر به نوعی زیبایی و دقت حرکت این تیر را در نظر دارد و آن را با برقی سریع و چابک تشبیه میکند.
هوش مصنوعی: در اولین گام، آن چنان از تیر عبور میکند که در زمان نگاه، تیر نگاه از مژگانش نمیگذرد.
هوش مصنوعی: رگ انسان از پنجه مرگ که جان را میگیرد، بیشتر آسیبپذیر است و پایان دادن به زندگی به مراتب دردناکتر از غمزههای زیبا و خطرناک معشوقان است.
هوش مصنوعی: اگر پلنگی بخواهد به آسمان پرواز کند، کار سختی است که دستش به ماه برسد.
هوش مصنوعی: این متن به تصویر کشیدن حالتی از شکاری که دهانش به خون آغشته است، اشاره دارد. این توصیف به زیبایی و زشتی توأمان در طبیعت اشاره میکند؛ جایی که شکار طبیعی و بیرحم به یک نوع زیبایی تبدیل میشود. به عبارتی دیگر، نوعی تضاد بین خونی بودن و زیبایی وجود دارد، که باعث میشود بیان احساساتی متضاد باشد.
هوش مصنوعی: غزالی زیبا و دلربا به نظر میرسد که در دل خود آرزوهایی پنهان دارد و نشانههایی از آن آرزوها بر بازویش نمایان شده است.
هوش مصنوعی: این عبارت به تصویر کشیدن زیبایی و لطافت در لحظات عاشقانه اشاره دارد. در اینجا به داغی و حرارتی اشاره میشود که در هنگام نزدیکی به وجود میآید، به طوری که آهو، نماد زیبایی و لطافت، به خاطر این احساسات، از درختان چین شده و عطر مشک به مشام میرسد. این تصویر توصیف کننده یک حالت عاطفی و حسی عمیق بین دو نفر است.
هوش مصنوعی: چشمهای باهوش و فرزانه از شدت خوشی و میخواری مدام، به حالت زردی دچار شدهاند.
هوش مصنوعی: یا برای محافظت از آسیبها، زردآلو را بر آتش قرار دادهاند، یا نشانهای از باران است که بر خاکسترها باقی مانده است.
هوش مصنوعی: در آن روز، شگفتآور است اگر هیچ موجودی از حیوانات و پرندگان نتواند از دست تو جان سالم به در ببرد.
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که شما باید از فعالیتهایی که به دیگران آسیب میزند جلوگیری کنید، اما در عین حال نباید به قدری به کسانی که در زندگیتان هستند، اجازه دهید که در راحتی و آسایش بیشاز حد بمانند. به عبارتی باید تعادلی میان حفاظت از دیگران و ایجاد چالشهایی برایشان برقرار کنید تا به رشد و پیشرفت برسند.
هوش مصنوعی: مجلس مخصوص تو همچون گنجینهای است که مانند کلید، در را به روی مسألهای خاص میگشاید. از هر چین و چروکی که در پیشانی نگهبان است، میتوان به عمق این راز پی برد.
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و روشنی اشاره شده که بدون کمک یا واسطه، رازهای پنهان خود را فاش میکند. مانند تصویری که در آینه واضح و روشن نمایان میشود.
هوش مصنوعی: در هوایی که تحت تاثیر آب و خاک نباشد، اگر جوانهای از آتش (تخمی) سبز شود، ریحان خواهد رویید.
هوش مصنوعی: به دلیل نوشیدن زیاد شراب و لذت بردن از گفتگو، حالتی خوش و سرشار از شادی پیدا کردهام، که مانند باد سبک و بیقرار هستم و به آرامی قدم میزنم.
هوش مصنوعی: خوانندگان با دلهایی پر از شوق در آن دشت زیبا، مانند بلبل آوازخوان، به زیبایی و شوق بسیار پلی میزنند و شعر و نغمه میسرایند.
هوش مصنوعی: جشنی که در آن برپا شده، شبیه به زیبایی چشمان توست و تو مانند کسی هستی که در میان دلربایان قرار گرفتهای. صفوفی از زیباها که شبیه مژگان تو آرایش شدهاند.
هوش مصنوعی: موهای زیبا و مشکی معشوقهها مانند آتش به دل سپاه ایمان حمله میکند و آنها را دچار تردید میسازد.
هوش مصنوعی: با این مجالس خوش و شاداب، بهشتی که در بالاست حق ندارد، اگر کسی به خاطر شرم و حیا از دیدهها پنهان شده باشد.
هوش مصنوعی: اگر باد از این مجلس به بهشت خبر ببرد، اهل جنت آرزو میکنند که نعمتهای دنیایی را بدست آورند.
هوش مصنوعی: اگر او به این مهمانی بیاید، تا همیشه از شرم دیگر بر گنهکاران، در بهشت در بسته نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: ای داور بزرگ! ای دادرس! اگر اجازه میدهی، میخواهم کمی از حال و احوال دلم را بیان کنم.
هوش مصنوعی: در دل من یک احساس ناتمام و سنگین وجود دارد، مانند غنچهای که هنوز شکفته نشده است. اگر بخواهم این احساس را بیان کنم، ممکن است به دشواریهایی در حرف زدن دچار شوم.
هوش مصنوعی: من آن گوهر ارزشمندی هستم که زمان و حوادث در طول تاریخ بر من تاثیر گذاشتهاند، مانند قطرهای از بارانهای بهاری که بر زمین مینشیند و از ارزش آن کم نمیشود.
هوش مصنوعی: سرنوشت ناخوشایند به من زندگی و رشد در جایی را عطا کرد که در آن تنها گل و سبزه و گیاهان زیبا وجود نداشت، بلکه خاشاک و خارهای زشت نیز در کنار آنها بودند.
هوش مصنوعی: دل من به اندازهای پر از زیبایی و ارزش است که مانند یک صدف پر از گوهر میباشد، با این حال همیشه سکوتم را حفظ کردهام و چیزی نمیگویم.
هوش مصنوعی: چون مشخص است که آب این چشمه بدون از بین بردن مشکلات جاری نمیشود، مانند سیلاب بهاری که به راحتی سرریز میشود.
هوش مصنوعی: من برای رسیدن به معشوق، تمام وجودم را فدای او کردهام و چشم از زیباییهای دنیا برداشتهام، از خراسان به سمت هندوستان سفر کردهام.
هوش مصنوعی: چشمام به راه است که مثل زلیخا، امروز زندگیام با زیبایی تو جوان و سرزنده شود.
هوش مصنوعی: بیژن، قسمت من خوشبختی را از چاه یوسف به دست میآورد و بخت من از بند زندان آزاد میشود.
هوش مصنوعی: هدف من از این همه راه آمدن، تربیت و آموزش است، نه اینکه مانند دیگران برای کسب و کار یا منفعت بیایم.
هوش مصنوعی: اگر تو به من بگویی و توجه کنی، من ویژگیها و صفات تو را برای همه بیان میکنم و در گوش جهانیان مینشانم.
هوش مصنوعی: این موضوع به من در هر دو دنیا سود میرساند، اما اگر برای تو سودی نداشته باشد، نقصی هم نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: من تلاش کردم که خودم را به در خانهات برسانم، حال اگر دوست داری مرا دعوت کن و اگر نمیخواهی، دورم کن.
هوش مصنوعی: زمانی که ماه در برج سرطان قرار بگیرد و آسمان طالع (شگون) جدیدی را نشان دهد، دل عاشقان به مانند آتشدان داغ و مشتعل میشود.
هوش مصنوعی: دشمن را با خنجر تیز و سرد تو میتوانی از وجودش جدا کني، مانند آنکه نور ماه میتواند کتان را بگسست.
هوش مصنوعی: خواهان آرامش و آسایش تو، مرگ که موجب زوال و نابودی است دشمن مقام و اعتبار توست و زندگی جاودانه، همچون آبی برای ادامه عمر، نیاز دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نتوان کردازین بیش صبوری نتوان
کار از آن شد که توان داشتن این راز نهان
با چنین حال زمن صبرو نهان کردن راز
همچنان باشد کز ریگ روان آب روان
تو ندانی که مراکارد گذشته ست ز گوشت
[...]
دوش تا روز فراخ آن صنم تنگ دهان
رخ چون لاله همی داشت ز می لاله ستان
رخ او لاله ستان بود و سر زلفک او
زنگیان داشت ستان خفته بر آن لاله ستان
گاه پیوسته همی گفت غزلهای سبک
[...]
گذری گیر از آن پس به سوی لالهستان
طوطیان بین همه منقار به پرخفته ستان
هریکی همچو یکی جام دروغالیهدان
بالش غالیه دانش را میلی به میان
گل چو بشکفت زمین گشت پر از آب روان
بگل و آب روان تازه بود جان جهان
هرکجا چشم زنی هست زمین نرگس زار
هرکجا پای نهی هست زمین لاله ستان
سبزه را باد پر از عنبر کرده است کنار
[...]
عید باکوکبهٔ خویش درآمد به جهان
وز جهان با سپه خویش برون شد رمضان
نوبت باده و چنگ طربانگیز رسید
نوبت شربت و طبل سَحَر آمد به کران
کرد باید طرب آغاز که در نوبت عید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.