گنجور

 
فرخی سیستانی

بوسه ای از دوست ببردم به نرد

نرد برافشاند و دو رخ سرخ کرد

سرخی رخساره آن ماهروی

بر دو رخ من دو گل افکند زرد

گاه بخایید همی پشت دست

گاه بر آورد همی آه سرد

گفتم جان پدر این خشم چیست

از پی یک بوسه که بردم به نرد؟

گفت من از نرد ننالم همی

نرد به یک سو نه و اندر نورد

گفتم گر خشم تو از نرد نیست

بوسه بده گرد بهانه مگرد

گفت که فردا دهمت من سه بوس

فرخی امید به از پیشخورد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

مُرد مرادی نه همانا که مُرد

مرگ چنان خواجه نه کاری‌ست خُرد

جان گرامی به پدر باز داد

کالبد تیره به مادر سپرد

آنِ مَلِک با مَلِکی رفت باز

[...]

منوچهری

همتش از چرخ همی‌بگذرد

رایش در غیب همی‌بنگرد

هیبت او چنگل شیران درد

دولت او سعد ابد پرورد

مسعود سعد سلمان

بوالفرج ای خواجه آزادمرد

هجر و وصال تو مرا خیره کرد

دید ز سختی تن و جان آنچه دید

خورد ز تلخی دل و جان آنچه خورد

سخت بدردم ز دل سخت گرم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
انوری

عشق ترا خرد نباید شمرد

عشق بزرگان نبود کار خرد

بار تو هرکس نتواند کشید

خار تو هر پای نیارد سپرد

جز به غنیمت نشمارم غمت

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه