گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مسعود سعد سلمان

ای ترکِ لاله‌رخ بده آن لاله‌گون شراب

تابان ز جامِ چون رخِ لعل از قَصَب نقاب

من گویمی گلاب است آن مِی که می‌دهی

گر هیچ‌گونه گونهٔ گل داردی گلاب

جز دوستیِّ ناب نیابی ز من همی

واجب بوَد که از تو بیابم نَبیدِ ناب

تیره نکردش آتش آن‌گه که آب بود

اکنون که آتش است ضعیفش مکن به آب

آب است و آتش است و ازو شد خراب غم

نشگفت ار آب و آتش جایی کُنَد خراب

آسایش است و خرّمی از آبْ دیده را

این است و زان بلی که کُنَد دیده را به خواب

از لطف بردوید به سر وین شگفت نیست

روح است و روح را سویِ بالا بوَد شتاب

در مغز و طبعم افتاد آتش ز بهرِ آنک

دستِ تو بر نَبید و بلور است و آفتاب

تا ندهی‌ام نَبیدی چون دیدهٔ خروس

باشد به رنگِ روزم چون سینهٔ غُراب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode