گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شمس مغربی

از جنبش این دریا هر موج که برخیزد

بر والوی جان آید بر ساحل دل ریزد

دل را همه جان سازد، جان را همه دل آنگه

جان و دل جانانرا با یکدیگر آمیزد

جان و دل جانان را با یکدیگر آن لحظه

فرقی نتوان کردن تمیز چو برخیزد

چون پادشه وحدت بگرفت ولایت را

آنملک بدان کثرت، بگذارد و بگریزد

جائیکه یقین آمد، شک را چه محل باشد

ظلمت بکجا ماند با نور که بستیزد

سنگان صحاریرا سیراب کند هر دم

از فیض چنین دریا ابریکه برانگیزد

از گلشن جان و دل فی الحال فرو شوید

گردیکه براو گه گه غربال هوا بیزد

ای مرد بیابانی بگریز ازین ساحل

زان پیش که در دامن موجیت فرو ریزد

چون مغربی آنکس کاو پرورده این بحر است

از بحر نیندیشد وز موج نپرهیزد

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

سعدی

هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد

وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد

آن کس که دلی دارد آراسته‌ی معنی

گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد

گر سیل عقاب آید شوریده نیندیشد

[...]

خواجوی کرمانی

آن فتنه چو برخیزد صد فتنه برانگیزد

وان لحظه که بنشیند بس شور (بپا خیزد)

از خاک سر کویش خالی نشود جانم

گر خون من مسکین با خاک برآمیزد

ای ساقی آتش روی آن آب چو آتش ده

[...]

سلمان ساوجی

گر وقت سحر، بادی از کوی تو برخیزد

هر جا که دلی باشد در دامنش آویزد

آن شعله که دل سوزد، از مهر تو افروزد

وان باد که جان بخشد، از زلف تو برخیزد

هر دل که برد چشمت، در دست غم اندازد

[...]

کمال خجندی

با باد لبت ساقی چون می به قدح ریزد

صد کشته به یک جرعه از خاک بر انگیزد

گر زیر درخت گل باز آنی و بنشینی

هر باد که برخیزد گل بر سر گل ریزد

بنمای به خوبان رخ در حسن مکن دعوی

[...]

ناصر بخارایی

گفتم که دمی بنشین تا فتنه نبرخیزد

گفتا نبود عاشق کز فتنه بپرهیزد

گفتم ز خُم وحدت هر جام به هر رنگست

گفتا که محیط از موج صد نقش برانگیزد

گفتم که شوم عاقل وز عشق تو بگریزم

[...]