گفتم که دمی بنشین تا فتنه نبرخیزد
گفتا نبود عاشق کز فتنه بپرهیزد
گفتم ز خُم وحدت هر جام به هر رنگست
گفتا که محیط از موج صد نقش برانگیزد
گفتم که شوم عاقل وز عشق تو بگریزم
گفتا که مُرَد تشنه از آب چو بگریزد
گفتم که جفا کم کن تا سر نکشم از خط
گفتا که خَم زلفم در گردنت آویزد
گفتم که رخت بنمای در خواب به مشتاقان
گفتا که دگر یک کس از خواب نبرخیزد
گفتم که به روی تو دارد نظری ناصر
گفتا که چرا از چشم خونابه نمیریزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن شاعرانه، گوینده از معشوق خود میخواهد تا لحظهای آرام بگیرد تا فتنهای برپا نشود. معشوق پاسخ میدهد که عاشق واقعی نمیتواند از فتنه دوری کند. گوینده به زیبایی عشق و تفاوت رنگها در آن اشاره میکند و معشوق میگوید که هر موج دریا میتواند اثرات گوناگونی ایجاد کند. گوینده میگوید میخواهد عاقل شود و از عشق بگریزد، اما معشوق یادآوری میکند که تشنه نمیتواند از آب دور شود. گوینده از معشوق میخواهد که جفا را کم کند و به او نمایان شود، اما معشوق میگوید که دیگر کسی از خواب بیدار نمیشود. در پایان، گوینده به نگاه معشوق به ناصر اشاره میکند و معشوق میپرسد چرا از این نگاه اشک نمیریزد. این گفتگوها نشاندهنده پیچیدگیهای عشق و وابستگیهای عاطفی است.
هوش مصنوعی: گفتم کمی صبر کن تا مشکلات پیش نیاید، اما او پاسخ داد که عاشق واقعی هرگز از چالشها و فتنهها فراری نیست.
هوش مصنوعی: گفتم که از خم وحدت هر لیوان به رنگهای مختلفی است، او پاسخ داد که محیط از امواج، صد شکل و نقش متفاوت به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: گفتم که میخواهم عاقل شوم و از عشق تو دوری کنم، او پاسخ داد که انسان تشنه، چگونه میتواند از آب فرار کند؟
هوش مصنوعی: به او گفتم که کمی از آزار خود کم کن تا از رفتن به راه خطا دور بمانم. او در پاسخ گفت که موهایش به گردن من آویخته شده و نمیتواند این کار را بکند.
هوش مصنوعی: گفتم که در خواب خود را به عاشقان نشان بده، ولی او پاسخ داد که دیگر هیچکس از خواب بیدار نخواهد شد.
هوش مصنوعی: گفتم که به چهرهات نگاه میکند، ناصر پاسخ داد که چرا از چشمت اشک نمیریزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد
آن کس که دلی دارد آراستهی معنی
گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد
گر سیل عقاب آید شوریده نیندیشد
[...]
آن فتنه چو برخیزد صد فتنه برانگیزد
وان لحظه که بنشیند بس شور (بپا خیزد)
از خاک سر کویش خالی نشود جانم
گر خون من مسکین با خاک برآمیزد
ای ساقی آتش روی آن آب چو آتش ده
[...]
گر وقت سحر، بادی از کوی تو برخیزد
هر جا که دلی باشد در دامنش آویزد
آن شعله که دل سوزد، از مهر تو افروزد
وان باد که جان بخشد، از زلف تو برخیزد
هر دل که برد چشمت، در دست غم اندازد
[...]
با باد لبت ساقی چون می به قدح ریزد
صد کشته به یک جرعه از خاک بر انگیزد
گر زیر درخت گل باز آنی و بنشینی
هر باد که برخیزد گل بر سر گل ریزد
بنمای به خوبان رخ در حسن مکن دعوی
[...]
ای دیدهٔ نم دیده بی روی تو خون ریزد
طوفان ز غم عشقت هر لحظه برانگیزد
هر باد که برخیزد در صبحدم از کویش
مهر رخ آن مه را با خاک من آمیزد
هر حلقه که بگشایی از زلف پریشانت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.