خود پرستی پیشه دارد روز و شب
هست خود را که ضم گاهی ثمن
جمله گی ذات او گردد زبان
چون بوصف خود درآید در سخن
یوسف حسنش چو آید در لباس
گردد او را هر دو عالم پیرهن
سر ز جیب هر دو عالم سر زند
در خود آراید لباس جان و تن
چون لباس جان و تن در خود کشید
پر ز خود بیند هزاران انجمن
لشکر خود را چو بر صحرا کشد
پر شود عالم ز آشوب و فتن
شور و غوغایی برآید از جهان
چون سپاه حسنش آرد تاختن
در شب تیره بر آرد آفتاب
روی او از زیر زلف پر شکن
زلف رویش شور و آشوب افکند
در خطا و چین و بلغار و ختن
مظهر خورشید حسن او شود
کودک و پیر و جوان و مرد و زن
تا بهر گوشش حدیث خویش را
بشنود گویا شود در هر دهن
عشق چو بیند جمال خود عیان
در لباس و در نقاب ما و من
غیرت آرد حسن را گوید که زود
جامه اغیار برکن از بدن
حسن خود را در لباس آرد برون
باز در ذات حوش سازد وطن
کثرت کونین را در خود کشد
بحر وحدت چونکه گردد موج زن
کس نماند غیر ذات مغربی
نی زمین ماند در آندم نی زمان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کشتیی بر آب و کشتیبانش باد
رفتن اندر وادیی یکسان نهاد
نه خله باید، نه باد انگیختن
نه ز کشتی بیم و نه ز آویختن
چرخ پنداری بخواهد شیفتن
زان همی پوشد لباس پر درن
شاخ را بنگر چو پشت دل شده
برگ را بنگر چو روی ممتحن
ابر آشفته برآمد وز دمن
[...]
این دل و جان طبیعت سنج را
یک زمان از می طریقت سنج کن
دوستان را بند گردان از وفا
ورنه باری از جفا دشمن من
چون نکردی یک زبانی لاله وار
ده زبانی نیز چون سوسن مکن
بد خوئی با هیچ کس هرگز مکن
[...]
آب بنمایم ز وهم خویشتن
رازها دانم بسی زین بیش من
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.