گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شمس مغربی

معنی حسن تو در صورت جان میبینم

عکس رخسار تو در جام جهان میبینم

دفتر حسن بتان را بنظر می دارم

از تو در هر ورقی نام و نشان میبینم

غمزه ایت را چو نظر میکنم از هر نظری

همه بر حسن رخت را نگران میبینم

گرچه از دیده اغیار نهان‌می گردی

منت از دیده اغیار عیان میبینم

میکنم هر نفسی دیده از نور تو وام

تا بدان دیده ترا گر بتوان میبینم

خویشتن را چو منم سایه تو زان شب و روز

در پیت بر صفت سایه دوان میبینم

که هویدا شوی از فرط نهانی بر من

گاه از فرط نهانیت عیان میبینم

تو یقینی و جهان جمله گمان من بیقین

مدتی شد که یقین را ز گمان میبینم

تو مرا مغربی از من به من و در من بین

چند گویی که ترا درد گران میبینم

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

عمعق بخاری

سیرم از خوان سیه‌کاسه گردون، هرچند

قرص مِهر و مَهَم آرایش خوان می‌بینم

آنچنان خسته‌ام از دست خسیسان کامروز

مرهم از خستن شمشیر و سنان می‌بینم

همام تبریزی

در رخت می‌نگرم صورت جان می‌بینم

آنچه دل می‌طلبد پیش تو آن می‌بینم

روح را چهرهٔ تو نور یقین می‌بخشد

عقل را پیش دهانت به گمان می‌بینم

در میان از دهنت بیشتر از نامی نیست

[...]

حکیم نزاری

منم آخر که چنین بی تو جهان می بینم

نه خیال است همانا که چنان می بینم

هرچه در آینه ی رغبت دل می نگرم

نقش سودای تو بر صورت جان می بینم

تو مپندار که آن روی ز چشمم برود

[...]

اسیری لاهیجی

من که خورشید جمال تو عیان می بینم

عکس روی تو ز مرآت جهان می بینم

منم آن رند که دایم ز خرابات جهان

شاهد حسن ترا جلوه کنان می بینم

مهر ذاتت که ز نورش دو جهان پیدا شد

[...]

اقبال لاهوری

من درین خاک کهن گوهر جان می‌بینم

چشم هر ذره چو اَنجُم نگران می‌بینم

دانه‌ای را که به آغوش زمین است هنوز

شاخ در شاخ و برومند و جوان می‌بینم

کوه را مثل پر کاه سبک می‌یابم

[...]