ز چشم مست ساقی من خرابم
نه آخر بیخود از جام شرابم
از آن ساعت که دیدم جام رویش
چو مویش روز و شب در پیچ و تابم
ندارم هیچ آرامی و خوابی
که چشم او ربود آرام و خوابم
گهی از ناله ام چون چرخ دولاب
که از سرگشتگی چون آسیابم
بجای اشک خون میبارم از چشم
نمان اندر جگر چون هیچ تابم
مرا عشقت چنان گم کرد از من
که من خود را اگر جویم نیابم
مرا عشق تو فانی کرد از من
چو دید از خود بغایت در عذابم
چنان باقی شدم اکنون بعشقت
که بی عشق تو چیزی در نیابم
کنون از مغربی رستم بکلی
که از مشرق برآمد آفتابم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مگر چون سر ز فرمانش نتابم
ز چرخ همتش معراج یابم
دو زلفانت گرم تار ربابم
چه میخواهی ازین حال خرابم
ته که با مو سر یاری نداری
چرا هر نیمه شو آیی بخوابم
مرا ایزد تعالی خاطری داد
که دایم با فلک بودی عتابم
بمعنی دادن بکر آنچنان بود
که با او کان معنی بدخطابم
بهر وقتی کزاو کردم سؤالی
[...]
چنان خسبان چو آید وقت خوابم
که گر ریزد گلم ماند گلابم
بدیشان گفت آن آید صوابم
که چون من روی از دنیا بتابم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.