هر که را زلف چو زنجیر تو دیوانه کند
از دل و عقل و جهانش همه بیگانه کند
از خم زلف سیاه تو بریزد جانها
گر صبا زلف سمن سای تو را شانه کند
چشم صیاد تو تا مرغ دلم را گیرد
دام از زلف هم از خال در او دانه کند
بهوای لب لعل تو که جان می بخشد
دلم از خون جگر ساغر وپیمانه کند
تا دل خلق جهان را ببرد ز دیده
چشم و ابرو و لبت عشوه مستانه کند
آفتاب رخ ماهت که نگنجد بدو کون
در میان دل هر ذره ما خانه کند
دل ز کوهی ببرد باز و به آتش فکند
یار با چشم سیه دعوی شکرانه کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ جذابیت و تاثیر شگفتانگیز زیبایی معشوق بر دل و عقل عاشق است. شاعر به توصیف زلف و چشم معشوق میپردازد و میگوید که چگونه زلفهای او دیوانگی به همراه دارند و جانها را با خود میبرند. همچنین استعارههایی از عشق و شوری که لبان او به دل میبخشد، به کار میرود. شاعر به زیبایی و قدرت معشوق اشاره میکند که حتی خورشید هم نمیتواند با او مقابله کند و در دل هر کسی که با زیبایی او مواجه میشود، حسرت و شیدایی به وجود میآورد. در نهایت، عشق معشوق برای دل عاشق مانند آتش و کوهی است که دل را به شدت تحت تاثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: هر که زلفهای تو را ببیند و تحت تأثیر آن قرار گیرد، تمام احساسات و عقلش را از دست میدهد و ارتباطش با دنیای اطرافش قطع میشود.
هوش مصنوعی: اگر نسیم، زلفهای خوشبوی تو را شانه کند، جانها از زیبایی و جذابیت آن میریزند.
هوش مصنوعی: چشم تو که مانند صیاد است، میتواند دل مرا به دام خود بکشاند. از زلف و خال تو نیز به عنوان فریبندهای استفاده میکند تا در دل من دانهای بگذارد.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی لبان تو که روح و جان به من میدهد، دلم از رنج و دردهایش شراب و پیمانه میسازد.
هوش مصنوعی: چشمان و ابروها و لبانت به قدری جلب توجه میکنند که دلها را از دیده میبرند و تمام دنیا را مجذوب میکنند.
هوش مصنوعی: نور آفتاب چهرهات آنقدر درخشان است که نمیتواند در فضای بینهایت قرار گیرد و در دل هر ذره از ما، عشق و محبت تو را جای دادهایم.
هوش مصنوعی: دل مانند کوهی است که وقتی یار با چشمان سیاهش وارد میشود، آن را میسوزاند و به آتش میافکند. یار به خاطر این عمل، ادعای شکرگزاری میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سالکان را ز جهان عشق تو بیگانه کند
سیل در بحر چرا یاد ز ویرانه کند؟
می شود جلوه بت راهنمایش به خدا
گر به اخلاص کسی خدمت بتخانه کند
از شبیخون نسیم سحر ایمن گردد
[...]
آشنایی بتو عیب است که بیگانه کند!
کیست شمشاد که گیسوی ترا شانه کند؟!
بند غم هر که کشد، قدر رهایی داند
عاقلم کرده از آن عشق، که دیوانه کند
آن چه مژگان دراز است، که گر خواباند
[...]
هرکه را زلف چو زنجیر تو دیوانه کند
ز آشنایانِ جهانش همه بیگانه کند
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.