آن مه ترک چون گل خنده زنان دی بدمست
قدح باده چو لعل لب خونخوار بدست
از دل سوخته پیشش چو کباب آوردیم
کام او سوخت لبش گفت کبابی گرم است
گفتم ای جان جهان سوختم از هجر تو من
گفت بی ما منشین با توام از روز الست
تاحدیث از لب آن ساقی جان بشنیدم
روح من مست شد و شیشه دلدار شکست
دید ساقی که شکستم قدح از شوق لبش
گفت دیوانه شدی عاشق و معشوق پرست
قصد کردم که بگیرم شکن طره او
هم بزنجیر سر زلف مرا در هم بست
دید کوهی که بزنجیر وفا در بند است
در خم جعد سیه رفت بخلوت بنشست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف لحظاتی میپردازد که در آن معشوقی زیبا و دلانگیز با لبانی چون لعل دیده میشود. او از درد هجران و شور عشق صحبت میکند و از سوختن دل خود میگوید. در این حال، بین عشق و دیوانگی تضاد و ارتباط برقرار میشود. شاعر احساس میکند که از شوق معشوقش در حال مستی و جنون است. او با اشاره به زنانی که زلفهای خود را به زنجیر بستهاند، به احساسات خود اشاره میکند و نشان میدهد که این عشق او را به مرز جنون میکشاند.
هوش مصنوعی: آن دختر زیبای ترک مثل گل، با خندهاش دل را میبرد. دیروز در حال مستی، جامی از شراب چون لبی خونی در دست داشت.
هوش مصنوعی: از دل سوخته و با ناراحتی، کبابی را برای او آوردیم، اما او به خاطر غم خود از کباب لذت نبرد و تنها گفت که کباب داغ است.
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای عزیز، به خاطر دوری تو دلم آتش گرفته است. او پاسخ داد: بدون من ننشین، من از روز آغازین عالم با تو هستم.
هوش مصنوعی: به محض اینکه از سخنان آن ساقی نوش جان شنیدم، روح من مملو از شادی و سرخوشی شد و دل محبوبم شکست.
هوش مصنوعی: ساقی وقتی دید که من به خاطر شوق لبان محبوبم، جام را شکستام، گفت که دیوانه شدهام و به عشق و محبوب پرستی مشغول هستم.
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتم که به موهای او دست بزنم و موهایم را هم به زنجیر درآورم.
هوش مصنوعی: کوهی را دید که در زنجیر وفاداری گرفتار است و در دامن موی سیاه خود، به گوشهای رفته و نشسته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شور در شهر فکند آن بت زُنّارپرست
چون خرامان ز خرابات برون آمد مست
پردهٔ راز دریده، قدحِ می در کف
شربت کفر چشیده، عَلَم کفر به دست
شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش
[...]
آنکه در صدر قضا تا به حکومت بنشست
چنگ بازی بمثل سینه کبکی بنخست
وانکه تا او در انصاف گشودست ز بیم
پشت ظالم بشکست و نفس فتنه ببست
دیده اکنون نتواند که کند هیچ زنا
[...]
چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را
گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست
مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان
باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهٔ مست
صنما بسته آنم که در این منزل تست
خبری یابم زان زلف شکسته به درست
درد و غمهای تو و عهد وفایت بر ماست
هم به جان تو که هوش و دل و جانم بر تست
دل من نیست شد و سوز تو از سینه نرفت
[...]
یار میخواره من دی قدحی باده به دست
با حریفان ز خرابات برون آمد مست
بر در صومعه بنشست و سلامی در داد
سرِ خُم را بگشاد و در غم را بربست
دل هر دیو دل از ما که بدید آن مه نو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.