گنجور

 
کوهی

هر که دیوانه رخسار پریرویان نیست

آدمی زاده مگوئید که او حیوان نیست

هر که چون شمع نسوزد نشود روشن دل

محرم وصل حریم حرم جانان نیست

کو بکو قرب در آن کوی که بارش ندهند

پیش عید مه رخسارش اگر قربان نیست

بوی توحید ز بستان خدا نشنیده است

خار و گل در نظر عارف اگر یکسان نیست

غنچه از حجله بگلزار نخیزد از خواب

بلبل سوخته در باغ اگر نالان نیست

شب نشینان بوصالت نرسیدی روزی

چشم پرخواب تو گر رهزن بیداران نیست

کو هیا تا نه نشینی تو بمقصد نرسی

زانکه بوسیدن پای سگ او آسان نیست

 
sunny dark_mode