گنجور

 
کوهی

زلف شبرنگ تو سر حلقه درویشان است

مردم چشم خوشت پیر سیه پوشان است

درخرابات مغان رفتم و دیدم خندان

لعل سیراب لبش ساقی میخواران است

قبله هر دو جهان روی چو خورشید شماست

طاق ابروی تو محراب دل رندان است

چشم جان از رخ او روشن و نورانی شد

زانکه محراب خداوند دل انسان است

یار از دیده ی من در رخ خود مینگرد

او است کز دیده ما در دل خود حیران است

نحن اقرب که بیان کرد مقام قرب است

در دلم یار شکر لب بحقیقت جان است

از دوئی چون بگذشتی بحقیقت جانست

کفر و ایمان و بد و نیک همه انسان است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode