گنجور

 
کوهی

از گل روی تو باغ دل ما خندان است

بهر اندوه تو چشم و دل ما گریان است

عندلیب چمن از آه دل خسته ما

بر سر سرو سهی وقت سحر نالان است

خال ابروی تو محراب نشین است ایماه

سر زلفین تو سر حلقه عیاران است

چشم بر هم مزن ایدل شب تاریک بگشت

یار چون مردمک دیده بیداران است

کو بکو گشتم و از باد صبا پرسیدم

همه گفتند که دلدار تو هم در جان است

گفته بودی که دل جمله در انگشت من است

دل از این روی چو زلف تو چه سرگردان است

کوهی از جمله ذرات گواهی دارد

گفت پیش همه درویشی درویشان است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode