گنجور

 
کوهی

موج دریا نیست دریا عین ما است

همچو خورشیدیکه عین ذره ها است

دیده دل درگشا و درنگر

در دل هر قطره صد بحر از هوا است

کل یوم هو فی شانش کلام

گاه سلطان است و گه رند و گداست

ماه رویش روشنی عالم است

چشم جانرا خاک پایش توتیا است

بحر وحدت را نمی باشد گران

نه فلک با هر دو عالم موج ها است

کل شیئی هالک الا وجهه

جمله عالم فانی و باقی خدا است

همچو کوهی باش خرمن سوخته

هر دو کون از عشق آن درکهرباست