گنجور

 
انوری

رتبت و تمیکن صدر موئتمن

همچو قدر و همتش بی‌منتهاست

آفتابش در سخاوت مقتدیست

واسمان را در کفایت مقتداست

طبع شد بیگانه با آز و نیاز

تا کفش با جود و بخشش آشناست

دست او را خواستم گفتن سخیست

باز گفتم نه غلط کردم سخاست

ای جوادی کز پی مدح و ثنات

بر من از مدح و ثنا مدح و ثناست

عالمی از کبریایی سر به سر

گرچه عالم سر به سر کبر و ریاست

زحمتی آورده‌ام بار دگر

گرچه روز و شب دلت در یاد ماست

کار شاعر زحمت آوردن بود

وانکه رحمت آورد کار شماست

هست مستغنی ز شرح از بهر آنک

شرح کردن زانچه می‌دانی خطاست

بادت اندر دولت باقی بقا

تا بقا از ایزد باقی بقاست