گنجور

 
کوهی

بر رخ میان قطره دریا وجود ما است

فرقی مکن که قطره ز دریا کجا جدا است

هستی یکی است هر چه جز او نیستی بود

زانرو که اعتبار تعین همه بپا است

آن مه لقا چو مردم چشم است دیده را

مانند آفتاب که او عین ذره ها است

ذات و صفات نقطه واحد بود بدان

وان نقطه هم ز سرعت خود دایره نماست

عرش خدا دل است از آن منقلب بود

آنجا بدانکه رمز علی العرش استوا است

ز انرو که انفکار سران جمال را

جسمت که ظلمت آمد و جان تو در صفا است

چون باطل است ظاهر کوهی ز روی صدق

از هر چه دید اول و آخر همه خدا است

 
 
 
عنصری

درد مرا بگیتی دارو پدید نیست

دردی که از فراق بود درد بی دواست

گنجی است عاشقان را صبر ار نگه کنی

کو روی زرد سرخ کند پشت گوژ راست

فرخی سیستانی

ای فعل تو ستوده و گفتارهات راست

دایم ترا بفضل و بآزادگی هواست

از کوشش تو شاه، بهر جای هیبتست

وز بخشش تو میر بهر خانه یی نواست

فضل ترا همی نبود منتهی پدید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

این تخت سخت گنبد گردان سرای ماست

یا خود یکی بلند و بی‌آسایش آسیاست

لا بل که هر کسیش به مقدار علم خویش

ایدون گمان برد که «خود این ساخته مراست»

داناش گفت «معدن چون و چراست این»

[...]

قطران تبریزی

ای با خدای و با همه خلق خدای راست

از داد و راستی همه پیروزئی تراست

ملک تو همچو رنج بداندیش تو فزون

رنج تو همچو ملک بداندیش تو بکاست

طبع تو پاک و جان تو پاک و تن تو پاک

[...]

مسعود سعد سلمان

اندر تنور روی چو سوسن فرو بری

چون شمع و گل برآری بازار تنور راست

تا بر سر تنوری می ترسم از تو ز انک

طوفان نوح گاه نخست از تنور خاست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه