بر رخ میان قطره دریا وجود ما است
فرقی مکن که قطره ز دریا کجا جدا است
هستی یکی است هر چه جز او نیستی بود
زانرو که اعتبار تعین همه بپا است
آن مه لقا چو مردم چشم است دیده را
مانند آفتاب که او عین ذره ها است
ذات و صفات نقطه واحد بود بدان
وان نقطه هم ز سرعت خود دایره نماست
عرش خدا دل است از آن منقلب بود
آنجا بدانکه رمز علی العرش استوا است
ز انرو که انفکار سران جمال را
جسمت که ظلمت آمد و جان تو در صفا است
چون باطل است ظاهر کوهی ز روی صدق
از هر چه دید اول و آخر همه خدا است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان وجود و وحدت هستی میپردازد. شاعر میگوید که ما تنها قطرههایی از دریا هستی هستیم و جدایی ما از دریا فقط ظاهری است. همه چیز جز خداوند، عدم و نیستی است. وجود و صفات الهی یکسان هستند و این وجود در شکلهای مختلف و تغییرات ظاهر میشود. دل انسان مانند عرش خداست و با توجه به زیباییهای الهی، به حقیقت نزدیک میشود. در نهایت، همه چیز به خداوند ختم میشود و هر آنچه که میبینیم، در حقیقت نشانهای از وجود اوست.
هوش مصنوعی: وجود ما مانند قطرهای در دریا است و مهم نیست که این قطره از کجا جدا شده، بلکه آنچه اهمیت دارد، پیوستگی ما به دریا و اصل وجودمان است.
هوش مصنوعی: وجود تنها یک امر است و هر چیزی غیر از او عدم و نیستی به شمار میآید. به همین دلیل، اعتبار و واقعیت هر گونه تعیّن و تفکیک در عالم تنها بر پایه وجود او قرار دارد.
هوش مصنوعی: آن محبوب همچون چهرهای زیباست که وقتی به او نگاه میکنیم، چشمانمان را مانند آفتاب درخشان میسازد و او منبع نور و روشنی برای همه موجودات است.
هوش مصنوعی: ذات و ویژگیها یک حقیقت واحد است و آن حقیقت نیز به واسطه سرعت و حرکت خود، به شکل دایرهای تجلی پیدا میکند.
هوش مصنوعی: دل انسان مانند عرش خداوند است و وقتی که در آن دگرگونی رخ میدهد، به این دلیل است که راز و رمز وجود خداوند در آن نهفته است.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه زیباییهای ظاهری مانند یک سایه تاریک میماند و روح تو در واقعیت و صفا قرار دارد.
هوش مصنوعی: ظاهر کوه به خاطر دوستی، باطل و بیاهمیت به نظر میرسد، زیرا در نهایت همه چیز از ابتدا تا انتها، نشانی از حقیقت خداوند است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
درد مرا بگیتی دارو پدید نیست
دردی که از فراق بود درد بی دواست
گنجی است عاشقان را صبر ار نگه کنی
کو روی زرد سرخ کند پشت گوژ راست
ای فعل تو ستوده و گفتارهات راست
دایم ترا بفضل و بآزادگی هواست
از کوشش تو شاه، بهر جای هیبتست
وز بخشش تو میر بهر خانه یی نواست
فضل ترا همی نبود منتهی پدید
[...]
این تخت سخت گنبد گردان سرای ماست
یا خود یکی بلند و بیآسایش آسیاست
لا بل که هر کسیش به مقدار علم خویش
ایدون گمان برد که «خود این ساخته مراست»
داناش گفت «معدن چون و چراست این»
[...]
ای با خدای و با همه خلق خدای راست
از داد و راستی همه پیروزئی تراست
ملک تو همچو رنج بداندیش تو فزون
رنج تو همچو ملک بداندیش تو بکاست
طبع تو پاک و جان تو پاک و تن تو پاک
[...]
اندر تنور روی چو سوسن فرو بری
چون شمع و گل برآری بازار تنور راست
تا بر سر تنوری می ترسم از تو ز انک
طوفان نوح گاه نخست از تنور خاست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.