آن نازنین پسر که دل از ما ربود و رفت
خود را چو مه ز دور بهر جانمود و رفت
یک خنده کرد از لب لعل عقیق رنگ
خون دلم ز دیده گریان گشود و رفت
در فکر آن دهان که دل ما چو موی شد
ادراک و هوی و علم و خرد هر چه بود رفت
بیت الله است دل که در او غیر دوست نیست
جانم بیاد قامت او در سجود رفت
چندان بیاد شمع رخش سوختم که باز
تا آسمان ز سوز دلم آه و دود رفت
جانم چو دید بر رخ او خال عنبرین
در آتش فراق دلم همچو عود رفت
کوهی ز غیب رست و ز پندار وهم نیز
شکر خدا که جان و دلش در شهود رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رفتی و یاد تو ز دل ریش من نرفت
نقش خیال روی تو از پیش من نرفت
ملک وجود من ز غمت گر چه شد خراب
سلطان عشقت از دل درویش من برفت
در دور عشق روی تو ایماهرو نماند
[...]
خرم کسی که کام ز بخت جوان گرفت
یعنی به صدق دامن پیر مغان گرفت
بردم چو نام عشق سرا پا بسوختم
چون شمع کاتشش بوجود از زبان گرفت
خوبان دهند بوسه و گیرند جان بها
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.