گنجور

 
کوهی

شام معراجی که زلف یار ماست

قاب قوسین ابروی آنمه لقا است

وهوه معکم گفت ای دل درنگر

تا نه پنداری که او از جان جدا است

نحن اقرب آیتی بس روشن است

یعنی او نزدیکتر از ما بما است

آفرینش ظل ممدودوی است

او بر اشیاء علی العرش استواست

اسم الهادی بدان ای راه رو

دوست ما را جانب خود رهنما است

از سرای امهانی شو برون

من رانی دان که قول مصطفی است

هیچ میدانی علی عینی چه بود

مردم چشم همه جانها خدا است

چون خدا پرورد کوهی را بلطف

روز و شب ذکر زبانش ربنا است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode